یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۰

سورپرایز بزرگ

اونی که از سورپرایز گریه کرد، خواهرم نبود، من بودم. اون فقط شوکه شد. من سورپرایزهای زیادی از خواهرم گرفتم، بزرگترینش بلیت یه کنسرت بود. ۱۹ سال پیش، اولین و آخرین باری بود که باهم رفتیم کنسرت. کنسرتی که انقدر خاص و با ارزش بود که هنوزم می تونم پُزش رو بدم. خوبه که تو زندگی خواهربرادری، سورپرایز باشه. یه جوری رابطه هارو به هم نزدیکتر می کنه. 
خواهرم گفت به همون اندازه یی که من این چند روزه هیجان داشتم که زودتر شنبه بشه تا هدیه اش رو بهش بدم، اونم وقتی که من کوچولو بودم، هیجان داشته که من زودتر بیام اینجا تا آخرین مدل کفشی که اینجا همه بچه ها می پوشیدن و اون خوشش می اومده رو برای من بخره که خیلی هم گرون بود. 
تا حالا با خواهرم سوار هواپیما نشدم، این سورپرایز بعدیه برای من.

هیچ نظری موجود نیست: