نسبت به سه روز بد گذشته، امروز روز خوبی بود. اول که بیدار شدم هنوز کمی کسل و کلافه بودم. اولین کاری که کردم امدم سراغ وبلاگ و شروع کردم به نوشتن و به مرور حالم بهتر شد. امروز تونستم سه تا پست بنویسم.
مجبور بودم کلی کار کنم. دوباره خانم طراح اومد و نتیجه کار رو نگاه کرد و رفت و من دوباره حسابی مشغول شدم، با خواهرم هم تلفنی صحبت کردم که خیلی خوب بود و کلی آروم تر شدم. در حالی که درام شده بود، از در رفتم بیرون. هوا به شدت سرد بود و سوز سرد می اومد. در حالی که واقعن داشتم یخ می زدم، رفتم پیش کسی که باید مزد یه کار قدیمی رو بهم می داد. خوشحال و خندان، با کیف پر از پول زدم بیرون. فکر کردم بیخودی تو این سرما برام سر کلا دانشگاه که چه کنم؟! سر راه رفتم شیرگرم کنی رو که ماه ها بود می خواستم بخرم، خریدم. خیلی هم خوشگله، اینم عکسش.
بعد رفتم از یه مغازه که تاحالا جرات نکرده بودم برم توش بس که کلاه هایی که پشت ویترین گذاشته گرونه، دو جفت دستکش برای خودم خریدم. مغزش خیلی بزرگ بود و فقط کل و شال و دستکش داشت، البته کلاه قسمت اعظم مغازه بود. تاحالا همچین مغازه ی نادیده بودم. کلی کیف کردم رفتم توش. تاحالا دستکش به این گرونی نخریده بودم، البته به غیر از دستکش اسکیم. دستکش هایی که خریدم خیلی قشنگ و ظریفن، همونطوری که همیشه دلم می خواست. یکیشون خیلی حال و هوای زمستونی و کریسمسی داره، اون یکیشم خیلی شیک و جینگولی مستونه. امروز با پولم چیزهایی خریدم که زندگیمو گرم می کنه و همین چیز ها دوباره خنده رو رو لبام برگردوند.
الان خیلی خیلی خسته ام، ساعت ۱:۱۷ دقیقه نصفه شبه یعنی در واقع صبح زود سه شنبه ست، برام بخوابم که فردا ۱۰۰۰ تا کار دارم.
مجبور بودم کلی کار کنم. دوباره خانم طراح اومد و نتیجه کار رو نگاه کرد و رفت و من دوباره حسابی مشغول شدم، با خواهرم هم تلفنی صحبت کردم که خیلی خوب بود و کلی آروم تر شدم. در حالی که درام شده بود، از در رفتم بیرون. هوا به شدت سرد بود و سوز سرد می اومد. در حالی که واقعن داشتم یخ می زدم، رفتم پیش کسی که باید مزد یه کار قدیمی رو بهم می داد. خوشحال و خندان، با کیف پر از پول زدم بیرون. فکر کردم بیخودی تو این سرما برام سر کلا دانشگاه که چه کنم؟! سر راه رفتم شیرگرم کنی رو که ماه ها بود می خواستم بخرم، خریدم. خیلی هم خوشگله، اینم عکسش.
بعد رفتم از یه مغازه که تاحالا جرات نکرده بودم برم توش بس که کلاه هایی که پشت ویترین گذاشته گرونه، دو جفت دستکش برای خودم خریدم. مغزش خیلی بزرگ بود و فقط کل و شال و دستکش داشت، البته کلاه قسمت اعظم مغازه بود. تاحالا همچین مغازه ی نادیده بودم. کلی کیف کردم رفتم توش. تاحالا دستکش به این گرونی نخریده بودم، البته به غیر از دستکش اسکیم. دستکش هایی که خریدم خیلی قشنگ و ظریفن، همونطوری که همیشه دلم می خواست. یکیشون خیلی حال و هوای زمستونی و کریسمسی داره، اون یکیشم خیلی شیک و جینگولی مستونه. امروز با پولم چیزهایی خریدم که زندگیمو گرم می کنه و همین چیز ها دوباره خنده رو رو لبام برگردوند.
الان خیلی خیلی خسته ام، ساعت ۱:۱۷ دقیقه نصفه شبه یعنی در واقع صبح زود سه شنبه ست، برام بخوابم که فردا ۱۰۰۰ تا کار دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر