از وقتی اومدم اینجا، دیگه فقط سن شناسنامه یی ندارم. سه تا سن دارم.
یکیش یه بچه یکی دو ساله است که دنیا رو برای اولین بار می بینه، جشن ها و مراسم رو برای اولین بار تجربه می کنه. اولین کریسمسش رو جشن می گیره، اولین هالوین رو تجربه می کنه و و و. این اولین ها می شن دومین و سومین اما جزابییتشون رو از دست نمی دن. یعنی براش اون طوری که برای آدم بزرگ ها همه چیز بعد از مدتی خیلی عادی یا حتا بی مزه می شه، نمی شه.
دومیش یه نوجوون ۱۷-۱۸ ساله ست که چیز هایی رو که برای یه نوجوون معمولی تو دنیای غرب تو این سن جالبه رو تجربه می کنه، برای اولین بار تنهای تنها زندگی می کنه، اداره کامل زندگیشو به دست می گیره، برای اولین بار به دیسکو می ره، و و و.
و سومیش، سن خودمه، با نیازها و علایق یک زن ۳۱ ساله.
و من بین همه این ها، بالا و پایین می رم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر