جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۰

از بالای ابر ها

از پنجره بیرون رو نگاه می‌‌کنم، گاهی بدم نمی‌‌یاد پنجره رو باز کنم، انگشتمو تُف بزنم و بگیرم بیرون، ببینم بعد از کدوم طرف داره می‌‌یاد. یا این که بگم آقا، قربون دستت، یه دقیقه بزن بغل، من یه عکس بگیرم! گاهی قسمتی‌ از منظره می‌‌ره‌ زیر بال و من حرصم می‌‌گیره که نمی‌‌تونم تمام منظره رو ببینم. تا جایی‌ که چشم کار می‌‌کنه، اثری از آدمیزاد هست. همه جارو راه‌ها به هم متصل می‌‌کنه، هر جا آب هست، زندگی‌ هم هست. به این کره خاکی فکر می‌‌کنم، با یا بدون وجود بشر. چرا انقدر آسمونو مه‌ گرفته؟ پس این عکس‌های به این خوبی و شفاف هوایی‌ رو چطوری می‌‌گیرن؟!



 وقتی‌ آسمون و دریا یکی‌ می‌‌شن...

هیچ نظری موجود نیست: