پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۰

جادماغی!

گاهی وقت‌ها که می‌‌رم فیزیوتراپی، نوبتم می‌‌افته توی اتاقی‌ که تختش سوراخ داره، سوراخی که من اسمش رو گذشتم جادماغی! این باعث می‌‌شه که تمام اون یک ساعت فکر من به سوالات خنده داری مشغول بشه که مدت هاست می‌‌خوام بنویسمشون. گاهی کل وقت رو به این فکر می‌‌کنم که اون کسی‌ که این تخت رو اختراع کرده، در چه حالی‌ این کارو کرده؟ آیا دماغ خودش خیلی‌ دراز بوده و همیشه با تخت درگیری داشته؟ آیا دکتری بودی که مریض هاش به شدت با تخت‌های بدون سوراخ درگیر بودن چون نمی دونستن که وقتی‌ دمر می‌‌خوابن، دماغشون رو چیکار کنن یا وقتی‌ به پشت می‌‌خوابیدن، نمی‌‌دونستن که با دسته گیسی که پشت سرشون جمع کردن چیکار کنن . اصلا یارو در چه حال و روزی بوده، آیا در حالی‌ که خیلی‌ از دست کسی‌ که تخت معاینه رو بدون سوراخ درست کرده عصبانی‌ بوده و داشته به پدر و مادر و هفت جدّ و آبادش فحش می‌‌داده، یه مشت حواله تخت کرده و اتفاقا تخت در اون نقطه ی بخصوص سوراخ شده، یا این که با تمام عصبانیتش یه چکش و یه جسم تیز برداشته و افتاده به جون تخت و در حالی‌ که با تمام قدرت چکش رو فرود می‌‌آورده، فحش هم می‌‌داده و عرق می‌‌ریخته؟ خلاصه این که بیشتر قیافهٔ یه آدم عصبانی‌ که از شدت عصبانیت قرمز شده، فحش می‌‌ده‌ و با مشت و چکش به همه جا می‌‌کوبه، بیشتر می‌‌یاد جلوی چشمم تا قیافهٔ یه مخترع منطقی‌ و آروم با روپوش سفید و این باعث می‌‌شه که خندم بگیره. اما در آخر به جون اون کسی‌ که این سوراخو به هر نحوی درست کرده، دعا می‌‌کنم چون دمر که می‌‌خوابم، دماغ درازمو با خیال راحت می‌‌چپونم توش، به پشت‌ هم که می‌‌خوابم گیس هامو می‌‌چپونم توش!

هیچ نظری موجود نیست: