سفر کردم به دنیای کودکانهای که میباید پر از رنگ بود، پر از عشق، پر از شور، اما نبود. من به دنیای کودکانهای سفر کردم که نه توسط بچه ها، بلکه توسط آدم بزرگهایی اداره میشد که جز بیزینس و بازاریابی، چیز دیگهای نمیفهمیدند. آدم بزرگهایی که مرزهایی پر رنگ و محکم دور تا دور خودشون کشیده بودن. من به دنیایی سفر کردم که خشن و جدی بود، دنیایی که خراشم داد، خستهام کرد، نا امیدم کرد. دنیایی که به من گفت راه دراز، بی انتها و سختی رو در پیش گرفتم. چشمم به دنیایی باز شد که دلم نمیخواست بشناسمش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر