سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۰

می رم سفر

فردا ظهر می رم سفر. چمدونمو هنوز کامل نبستم. انگار یه جوری آمادگی ندارم هنوز برای سفر. بازم خیلی خستم، می رم بخوابم به امید اینکه فردا صبح زود بیدار شم و کارهامو بکنم. این آمادگی نداشتن برای سفر برام تازگی داره، انگار یه ویژگی یه جدیدِ که نمی شناسمش.
هنوز برام یه جوریه که الان اینجا نشستم دارم سالت می‌‌خورم، فردا همین موقع اونجا، اما لابد با یه مخلفات دیگه!

هیچ نظری موجود نیست: