چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۹

قضاوت


دختره به استادمون می‌‌گه: جلسهٔ دیگه نمی‌‌تونم بیام. آخه می‌‌دونی، عروسی بابامه!
(من چشمام گرد شده، اما سعی‌ می‌‌کنم قیافمو عادی نگاه دارم و گوش بدم!)
استاد جوون می‌‌گه‌: حالا زنش خوب هست؟!
دختره می‌‌گه: آره، مهمترین چیز اینه که بابام رو خوشبخت و خوشحال می‌‌کنه. الان ۶ ساله با همن، قراره لب دریا عروسی بگیرن، می‌‌خ
وام برم اونجا.

تازه این دختره دختری یه که خیلی‌ مهربون نیست، گاهی حتا بدجنسه، گاهی با بقیه همکلاسی‌ها یا استاد‌ها سر پیش پا افتاده‌ترین چیزا توی کلاس در می‌‌افته.
پیش خودم فکر می‌‌کنم، آیا من به اندازهٔ یه دختر بدجنس اروپایی، به عقاید دوست
ام و خانوادم احترام می‌‌گذارم!؟! آیا ما می‌‌تونیم خوشبختی‌ یک نفر رو به حرف مردم ترجیح بدیم؟ فکر کردم کاشکی‌ توی جامعه ما انقدر همه چیز تابو نبود، انقدر سریع قضاوت نمی‌‌کردیم. کاش یاد گرفته بودیم بیشتر به آدم‌ها احترام بگذریم، به حقوقشون، خواسته هاشون، به انتخابشون. خوشحالی‌ و خوشبختی‌ شون برامون مهم باشه. نه اینکه باهاشون بجنگیم چون با ما هم عقیده نیستن، پشت سرشون حرف در بیاریم چون کاری رو می‌‌خوان بکنن که عرف نیست. آیا ما انقدر راحتیم؟ آیا ما بچمون به راحتی‌ اجازه انتخابی که خوشحال و خوشبختش می‌‌کنه داره؟ مادرمون چطور؟ پدرمون چطور؟ بیاین یه کمی‌ بیشتر به عقاید و انتخاب هم دیگه احترام بگذریم و هم دیگه رو زود قضاوت نکنیم.

۱ نظر:

Reza Mahani گفت...

Maybe you are not looking at it the right way, maybe that girl does not give a damn to what his father does, because she has learned that she has to worry mostly about her own damn life

Not that what you are saying is not correct at some level, but I do not think she (they) at the conscious level think about all these complicated issues! :)
saying from a couple of experiences