چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸

پاییز

امروز یه روز خنکِ پاییزیه. خورشید از صبح رفته بود پشت ابرها و درختها داشتن برگ‌هاشون رو گریه میکردن. فرسخی مانده به غروب، از فروشگآه روزمرگی‌ها نارنگی خریدم. وقتی‌ آمدم بیرون آفتاب شده بود و درختان خوشحال بودند. دست فروشی داشت موسیقی اش را به چند سنت حراج می‌‌کرد.
نارنگی را پوست کندم، بوی ماه مهر می‌‌داد، خاطرات مدرسه، بوی روزهای اول پاییز. ترش بود. هنوز پاییز نرسیده است.

خسته‌ام، میروم در آغوشِ کالِ پاییز بخوابم

۱ نظر:

katy گفت...

قرمونش برم شاعر خسته دلمو.....