سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۸

امروز حالم خوش نبود. اصلا حوصله نداشتم برم سر کلاس. سوار مترو که شدم، دلم نمیخواست دیگه پیاده بشم. می‌خواستم همونجا بخوابم! وقتی‌ پیاده شدم، اگه تو فکر کنی‌ حال اینکه تا دم دانشگاه برم رو داشتم، نداشتم. توی یه مسابقهٔ تصویر سازی شرکت کرده بودم، امروز جوابش اومد. منفی بود. فردا هم باید برم یه دانشگاه دیگه نمونهٔ کار ببرم که ببینم برای امتحان انتخاب میشم یا نه. بعد تازه هفتهٔ دیگه باید برم امتحان بدم. خیلی‌ خستم. این امتحان‌های ورودی دانشگاه‌ها آدم رو واقعا پیر می‌کنه! حقیقتشو بخوای از وقتی‌ اومدم اینجا اعتماد به نفسم خیلی‌ کم شده. قبلا از خودم خیلی‌ مطمئن بودم اما الان میدونم که خیلی‌ چیزا هست که باید یاد بگیرم. پیدا کردن جایگاه جدید خیلی‌ سخته، بخصوص وقتی‌ که اعتماد به نفستم کم شده باشه.

هیچ نظری موجود نیست: