صبح زود که لای پتوی نرمالوی فیروزای از خواب بیدار شدم، از دیدن منظرهٔ پشت پنجرم دهنم باز موند. انقدر قشنگ بود که میخواستم از ذوقم جیغ بکشم. تمام کوه رو ابر گرفته بود، ابرها حسابی اومده بودن پایین، انقدر ابرها نرمالو بودن که دلم میخواست خودمو از پنجره بندازم توی بغلشون، بعد دستمو دراز کنم، یه تیک از ابر هارو بر دارم، بذارم توی دهنم. تمام کوه پُر از ابر بود، فقط نوک ۲ تا قله معلوم بود. پنجره تمام شب کامل باز بود، فوری پا شدم عکس گرفتم و دوباره برگشتم توی رخت خواب گرم و نرمم. این شروع خوبی برای یه روز سخت پُر کار بود.
امروز روز اول کارم بود، پدر و مادر و هفت جد و آبادم دراومد انقدر خسته شدم!!! ۱۰ ساعت و نیم کار کردم، تازه یک ساعتی هم باید توی خونه کار کنم! از ظهر هم سردرد داشتم، هنوزم سرم درد میکنه، ۲ تا قرص خوردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر