سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۹

چرا؟



نمی‌ دونم چرا کسی‌ که توی بچگیش کتک خورده و از کتک متنفره، توی زندگی‌ خودش هم کتک می‌‌زنه؟ چرا کسی‌ که از لجبازی متنفره، خودش لجبازی می‌‌کنه؟ چرا کسی‌ که متنفره از نشنیده شدن، خودش گاهی خوب گوش نمی‌‌ده؟ چرا وقتی‌ از بدقولی بیزاره، خودش گاهی بد قولی‌ می‌‌کنه؟ چرا کسی‌ که متنفره از غر زدن، خودش غر می‌‌زنه؟ چرا وقتی‌ می‌‌فهمه، کارهایی‌ رو که می‌‌کنه، همش کارهایی‌ هستن که خودش ازشون متنفره، فکر می‌‌کنه که حتما روانیه؟
من فکر می‌‌کنم چون راه دیگه‌ای رو برای روبرو شدن با مشکلش یاد نگرفته، ناخوداگاه راهی‌ رو انتخاب می‌‌کنه که همیشه دیده، نه؟! کی‌ باید درستش رو یادش بده؟


توئی که داری مادر می‌‌شوی، یا تازه مادر شدی، تو می‌‌تونی چند نسل رو خراب کنی‌، یا بر عکس...

۲ نظر:

Reza Mahani گفت...

Seems natural to me, as you said, one repeats what s/he have seen in childhood

It requires substantial self-awareness to avoid the vicious cycle ... sad reality

Shadi گفت...

با کامنت قبلی موافقم. آدم ها الگوهای ذهنی دارن و این الگوهای ذهنی معمولا تا شش-هفت سالگی شکل می گیرن. توی دوران تین ایجی که هورمون ها دیوانه هستند و فرانتال لوپ مغز هنوز در حال تکمیله معمولا جوان ها فکر می کنن آدم های خیلی متفاوتی خواهد شد از خانواده و محیط و آموزش های خانواده و محیط. ولی ما راه های تعامل به دنیا و اتفاقات رو همون شش سال اول یاد گرفتیم. فرض کن مامان من هر وقت که من مریض می شدم هول می کرده و می ترسیده و گریه می کرده من بچه که بودم ظاهرا اصلا نمی فهمیدم که چه خبره و اهمیت نمی دادم بزرگ تر که شدم حرص خوردم و خواستم متفاوت باشم ولی عملا تنها روش برخوردی که در برابر بیماری یاد گرفتم همینه. ترس و گریه. راه دیگه ای نمی شناسم. این می شه کاری که من بعد ها در مورد بیماری بچه خودم خواهم کرد.
as Dead said, it requires constant awareness and it is an extremely hard task to do.