سال ۱۳۸۷ آخرین باری بود که رفته بودم نمایشگاه کتاب، من عاشق نمایشگاه کتاب بودم اما این عشق تا زمانی خیلی با هیجان بود که نمایشگاه کتاب در محل دائمی نمایشگاههای تهران بود، یعنی چمران. اونجا پیاده روی بین غرفهها توی گرما زیاد بود، اما خب غرفهها اصلا برای نمایشگاه ساخته شده بودن و شرایط خیلی بهتری داشتن . اولین چیزی که برای من توی نمایشگاه کتاب مصلی خیلی خنده دار بود این بود که بجای اینکه بگن برای مراجعه به فلان ناشر به غرفهٔ شماره فلان برین، هی می گفتن به شبستان شرقی، ایوان غربی، صحن جنوبی و...
والا همهٔ اینا آدم رو یاد مسجد می ندازه نه نمایشگاه کتاب.
والا همهٔ اینا آدم رو یاد مسجد می ندازه نه نمایشگاه کتاب.
اون زمان که وبلاگ نداشتم، حتا به این هم فکر نمیکردم که یه روز صاحب وبلاگ بشم، برای همین مشاهداتم رو به صورت یه گزارش نوشتم و همون روزا برای یه روزنامهٔ بی لیاقت فرستادم که توش چاپ بشه اما حتا جوابم رو هم ندادن!
حالا اینجا قسمتیش رو مینویسم:
حالا اینجا قسمتیش رو مینویسم:
اینجا تهرانه، نمایشگاه کتاب.
از وقتی وارد محوطه نمایشگاه شدم درست نیم ساعتی هست که دارم دور خودم میچرخم. چرا؟ برای اینکه میخوام لیست ناشران داخلی را بگیرم تا بتونم محل ناشران مورد نیازم را در سالن نمایشگاه پیدا کنم.
اینجا کسی نیست که اطلاعات دقیقی داشته باشد. از هر مسئول و نگهبانی میپرسم، هر کس یک طرفی رو نشان میده. بعد از کلی جست و جو و بالا و پایین رفتن تو این خیابون که حتی تابلویی برای نشون دادن دو طرفه یا یک طرفه بودنش وجود نداره، به اطلاع رسانی میرسم. اونجا هم چیزی به عنوان لیست ناشران وجود نداره و حتی مدعی میشن که از روز اَزَل هم چنین چیزی در کل نمایشگاههای کتاب وجود نداشته! اون زمان که نمایشگاه کتاب در محل دائمی نمایشگاهای تهران بود لااقل برای ما که سالها به نمایشگاه کتاب رفت و آمدی داشتیم همه چیز مشخصتر بود و میدونستیم که چه چیزی وجود داره و چه چیزی وجود نداره!
در سالن ناشران داخلی آدم بالاخره تکلیف خودش را نمیدونه که راهرو سوم کدوم طرفه؟!
اینجا کسی نیست که اطلاعات دقیقی داشته باشد. از هر مسئول و نگهبانی میپرسم، هر کس یک طرفی رو نشان میده. بعد از کلی جست و جو و بالا و پایین رفتن تو این خیابون که حتی تابلویی برای نشون دادن دو طرفه یا یک طرفه بودنش وجود نداره، به اطلاع رسانی میرسم. اونجا هم چیزی به عنوان لیست ناشران وجود نداره و حتی مدعی میشن که از روز اَزَل هم چنین چیزی در کل نمایشگاههای کتاب وجود نداشته! اون زمان که نمایشگاه کتاب در محل دائمی نمایشگاهای تهران بود لااقل برای ما که سالها به نمایشگاه کتاب رفت و آمدی داشتیم همه چیز مشخصتر بود و میدونستیم که چه چیزی وجود داره و چه چیزی وجود نداره!
در سالن ناشران داخلی آدم بالاخره تکلیف خودش را نمیدونه که راهرو سوم کدوم طرفه؟!
از نگهبانی میپرسم: سالن کودک و نوجوان کجاست؟ می گه: اونی که دهنش بازه! با چشمهای گرد شده میگم: بله؟! میگه: اون سیاه پوسته که دهنش بازه! من که از این آدرس چیزی نمیفهمم. از سالن که بیرون میرم و کمی دور و برم رو نگاه میکنم تازه دوزاریم میافته!!
این آقا هم تازه روز چهارم نمایشگاه اینجا مینویسه که اطلاع رسانی کدام سمت سَمته!!!
قسمتی از نمایشگاه را افرادی تشکیل میدادن که خوابیده بودن!
قسمتی رو هم کسانی که کتاب می خوندن.
این هم وضع آبخوریهای نمایشگاه توی این بیآبی و گرما.
۱ نظر:
تجربه نمایشگاه بین المللی تهران رو دارم. عکسای که گذاشتی گویای خیلی از بی نظمی هاست که با توجه به برگزاری همه ساله، دور از ذهنه.
ارسال یک نظر