۱۳ به در چون جمعه بود و روز کاری، اینجا یه عده تصمیم گرفتن که به جای ۱۳ به دَر برن ۱۴ بدر! ما هم جزو گروه دوم بودیم. البته بماند که بعضیها حتا ۱۵ به در هم رفتن ! و بعضی هم ۱۳ به دَر رفتنو هم ۱۴ به دَر، البته اونا جزو گروه شکموها بودن! :)
مدتی یه چند تا دوست ایرانی پیدا کردم، توی این ۲ سال اصلاً با ایرانیها رفت و آمد نداشتم که خب خوبیها و بدیهای خودش رو داشت. یکی از بزرگترین بدیهاش کمبود زبان مادری بود و کسی که با چند تا کلمهٔ کوتاه خیلی سریع بفهمه که حال و روزت چطوره.
اما خب خوبیش هم این بود که از حرف و نقل و غیبت و خاله خانباجی بازی در امان بودم. یکی از خصلتهای ایرانیان عزیز که من رو آزار میده اینه که همون دفعهٔ اول یا دوم که دیدنت، احساس میکنن خیلی باهات صمیمی هستن و این شامل دو چیز میشه، یکی این که فضولی کنن و فوری بپرسن که کجا زندگی میکنی، خوابگاهی یا خونه داری، چقدر اجاره خونه میدی، تنهایی یا همخونه داری، پول از کجا به دستت میرسه! و غیره ... دوم این که به خودشون اجازه میدن هر طور که دوست دارن باهات حرف بزنن، مثل اینکه توی ۱۴ به دَر، در حین بازی وَسَطی، خیلی با حالت طلبکارانه میگن: اَه! این چه وضع توپ پرت کردنه، توپ رو بده به من، چرا پرت کردی اونور، پس چرا زدی این ور؟ اَه! تو که بازی بلد نیستی و احساس میکنن خودشون عقل کلّ هستن و بهتر از هر کسی بلدن که چکار کنن . یهو یه چیزایی رو جدی میگیرن، مثلاً همین وَسَطی رو، یه دفعه شروع میکنن خودشون رو جِر دادن که قانون بازی اینه و اونه و تو چرا توپو دو میلیمتر انداختی اونورتر و چرا بُل دادی و اونا دارن جِر میزنن و از این حرفهای بچگونه، کسی به این فکر نمیکنه که بابا ۱۴ به دَر (یا همون ۱۳ به دَر خودمون) اومدیم توی طبیعت بهمون خوش بگذره، دور هم باشیم، گور بابای توپ و قانون بازی! حالا بذاریم به همه خوش بگذره، تو اگه اینجا ریاست نکنی، میمیری؟! بعدشم دو نفر که فکر میکنن عقل کلّ هستن، تمام وقت توپ رو پاس میدن به هم و بقیه رو اصلاً آدم حساب نمیکنن و بازی نمیدن چون فکر میکنن که تیمشون میبازه و این یه فاجعهٔ جهانیه و قرآن خدا غلط میشه اگر دو دفعه هم اجازه بدن که چهار نفر دیگه بازی کنن و بهشون خوش بگذره.
اَه اَه! حالم به هم میخور از این آدمهایی که همهٔ زندگیشون شوخی رو جدی میگیرن و جدی رو شوخی!
مدتی یه چند تا دوست ایرانی پیدا کردم، توی این ۲ سال اصلاً با ایرانیها رفت و آمد نداشتم که خب خوبیها و بدیهای خودش رو داشت. یکی از بزرگترین بدیهاش کمبود زبان مادری بود و کسی که با چند تا کلمهٔ کوتاه خیلی سریع بفهمه که حال و روزت چطوره.
اما خب خوبیش هم این بود که از حرف و نقل و غیبت و خاله خانباجی بازی در امان بودم. یکی از خصلتهای ایرانیان عزیز که من رو آزار میده اینه که همون دفعهٔ اول یا دوم که دیدنت، احساس میکنن خیلی باهات صمیمی هستن و این شامل دو چیز میشه، یکی این که فضولی کنن و فوری بپرسن که کجا زندگی میکنی، خوابگاهی یا خونه داری، چقدر اجاره خونه میدی، تنهایی یا همخونه داری، پول از کجا به دستت میرسه! و غیره ... دوم این که به خودشون اجازه میدن هر طور که دوست دارن باهات حرف بزنن، مثل اینکه توی ۱۴ به دَر، در حین بازی وَسَطی، خیلی با حالت طلبکارانه میگن: اَه! این چه وضع توپ پرت کردنه، توپ رو بده به من، چرا پرت کردی اونور، پس چرا زدی این ور؟ اَه! تو که بازی بلد نیستی و احساس میکنن خودشون عقل کلّ هستن و بهتر از هر کسی بلدن که چکار کنن . یهو یه چیزایی رو جدی میگیرن، مثلاً همین وَسَطی رو، یه دفعه شروع میکنن خودشون رو جِر دادن که قانون بازی اینه و اونه و تو چرا توپو دو میلیمتر انداختی اونورتر و چرا بُل دادی و اونا دارن جِر میزنن و از این حرفهای بچگونه، کسی به این فکر نمیکنه که بابا ۱۴ به دَر (یا همون ۱۳ به دَر خودمون) اومدیم توی طبیعت بهمون خوش بگذره، دور هم باشیم، گور بابای توپ و قانون بازی! حالا بذاریم به همه خوش بگذره، تو اگه اینجا ریاست نکنی، میمیری؟! بعدشم دو نفر که فکر میکنن عقل کلّ هستن، تمام وقت توپ رو پاس میدن به هم و بقیه رو اصلاً آدم حساب نمیکنن و بازی نمیدن چون فکر میکنن که تیمشون میبازه و این یه فاجعهٔ جهانیه و قرآن خدا غلط میشه اگر دو دفعه هم اجازه بدن که چهار نفر دیگه بازی کنن و بهشون خوش بگذره.
اَه اَه! حالم به هم میخور از این آدمهایی که همهٔ زندگیشون شوخی رو جدی میگیرن و جدی رو شوخی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر