انقدر این ۲ سال زود و فشرده گذشت که اصلا نفهمیدم چی شد! وقتی بهش فکر میکنم، یاد این فیلمهایی میافتم که برای صرفه جویی در وقت، قسمتی اززندگی یه کسی رو تند تند نشون میدان. در عرضه ۱۰ دقیقه نشون میده که بچه بوده، بزرگ میشه، ازدواج میکنه، بچه دار میشه، پیر میشه و تازه فیلم از اونجا شروع میشه! یا اینکه فیلم نشون میده که خانومه داره یه خونهٔ دربِ داغون و به هم ریخته رو تمیز میکنه، میشوره، میسابه، رنگ میکنه، رختها و ظرفها رو میشوره، و همهٔ این هارو توی یه ربع نشون میده. حالا اینکه اون زن بدبخت چی کشیده تا اون خونه تمیز و مرتب شده، و پدرش در اومده رو نشون نمیده!
حالا منم حس همون زنِ رو دارم. انقدر تند گذشته که پدرم در اومده اما هنوز خودم نفهمیدم چه جوری گذشته و چه جوری پدرم در اومده!
گاهی این مدت مثل فیلم از جلوی چشمم به ترتیب اتفاق میگذره. بعد میفهمم که خیلی چیزا است که تغییر کرده. میبینم من هم کلی تغییر کردم.
حالا منم حس همون زنِ رو دارم. انقدر تند گذشته که پدرم در اومده اما هنوز خودم نفهمیدم چه جوری گذشته و چه جوری پدرم در اومده!
گاهی این مدت مثل فیلم از جلوی چشمم به ترتیب اتفاق میگذره. بعد میفهمم که خیلی چیزا است که تغییر کرده. میبینم من هم کلی تغییر کردم.
چطوری اوایل در مقابل بعضی چیزها مقاومت میکردم اما الان برام راحت شده. چقدر عوض شدم. وارد یه مرحلهٔ جدیدی از زندگی شدم. هیچ وقت فکر نمیکردم، چیزهایی رو که نمیخوام زمانی رو صرف یاد گرفتنش کنم، زندگی اینجا و اینجوری بهم یاد میده. ولی از یاد گرفتنشون خیلی راضی ام.
روزها خیلی زود میگذره، نمیفهمم کی دوشنبه میشه، کی جمعه، دقایق هم، هر دقیقه شمرده میشه. هر دقیقه مهّمِ!
خسته ام، خسته ام، خسه ام...
روزها خیلی زود میگذره، نمیفهمم کی دوشنبه میشه، کی جمعه، دقایق هم، هر دقیقه شمرده میشه. هر دقیقه مهّمِ!
خسته ام، خسته ام، خسه ام...
۱ نظر:
boooooos
ارسال یک نظر