مدت هاست که متوجه شدم، تمام این سالها ما رو با یه دست چند قدم به هم نزدیک کرده، با دست دیگه کیلومترها از هم دور. نمیدونم چی بگم. کاشکی زودتر متوجه شده بودم. الان نمیدونم چطور این همه فاصله رو جبران کنم. چطور شروع کنم. نقاط مشترکمون رو چطور دوباره پیدا کنم. از این راهِ دور ...
کاشکی خودش یه چیزی میگفت، میگفت که چی دوست داره، چی خوشحالش میکنه.
از روزی می ترسم که دیگه نباشه. بدون خداحافظی بره، قبل از اینکه فرصت جبران پیدا کنم.
کاشکی خودش یه چیزی میگفت، میگفت که چی دوست داره، چی خوشحالش میکنه.
از روزی می ترسم که دیگه نباشه. بدون خداحافظی بره، قبل از اینکه فرصت جبران پیدا کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر