پنجشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۰

بچه هام

الان دارم یه کدوی نارنگی رو به سختی پوست می‌‌کنم برای یه سوپِ خوشمزه. روزی می‌‌یاد جلوی نظرم که هالویینه و من به همین سختی دارم توی یه کدوی نارنگی رو خالی‌ می‌‌کنم. بچه هام دارن از خوشحالی‌ بالا پایین می‌‌پرن. منتظرن من هرچی‌ زودتر چشم و دهنِ کدو رو تموم کنم و توش شمع بذارم، تا اونا بتونن ببرن بذارنش جلوی در خونه و چند روزی برای شادی‌هاشون یه بهانه تازه پیدا کنن.

هیچ نظری موجود نیست: