مجانی کار میکنیم اما اَزَمون بیگاری نمیکشن. ۴۰ نفریم. بعد از هر ۲ ساعت، نیم ساعت استراحت داریم. هله هوله و قهوه و آبمیوه مجانیه. به غیر از ما کسای دیگهای هم هستن که مجانی کار میکنن . میدونم حتا استادهای دانشگاه هم که مییان توی این کلاسها درس بدن، بیشترشون پول نمیگیرن. صبح ساعت ۶ پاشدم، دوباره همه نکاتو مرور کردم، یه رب به ۹ سرِ کار بودم. از ۱۰ آدمها اومدن. بیشتر از ۱۵۰۰ تا خانواده که بعضیهاشون ۲-۳ تا بچه داشتن . من جزو تیم ثبت نام بودم. ۱۸ نفر بودیم پای کامپیوتر، خانوادهها مییومدن با بچه هاشون، باید تا ۱۰ تا کلاس رو برای هر بچه ثبت نام میکردیم، بعضی کلاسها فوری پر میشد، باید با هر بچهای حرف میزدیم، کلاسهای مشابه دیگه رو پیشنهاد میکردیم، سعی میکردیم راضیش کنیم، بعد یهویی اونم پر میشد، دوباره یکی دیگه. بچههایی بودن که همشون با هم میخواستن برن توی یه کلاس، بعد ۲ تاشون رو که ثبت نام میکردی، یهویی کلاس پر میشد، بعد مجبور بودی اون کلاس رو از لیست اون دو تای دیگه خط بزنی، یه کلاس دیگه پیدا کنی که دقیقا توی همون ساعت باشه که جا هم داشته باشه و هر سه تاشون بتونن با هم برن. هیچ کدوممون فکر نمیکردیم انقدر خسته بشیم، انگار سر و کل زدن با بیش از ۱۵۰۰ تا بچه رو دستِ کم گرفته بودیم! این تازه اولِ کار بود، سه هفته دیگه تازه کلاساشون شروع میشه، بعدش ما باید بریم دو هفته از ۹ صبح تا ۴ بعد از ظهر مرقبشون باشیم، اون موقع ۴۳۰۰ تان! آخه بقیه شون آن لاین ثبت نام میکنن !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر