چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۰

ماساژِ مهربانی

خانومِ مهربانی مرا ماساژ می‌‌دهد، می‌‌گوید اسمش اَگنِس است. خیلی‌ خوش روست، ‌همش می‌‌خندد، دست‌های خیلی‌ مهربانی دارد، دست‌هایی‌ نوازشگر. اصلا آدمِ با احتیاطی ست. همش مراقب است که آدم را زیاد فشار ندهد، دوایی را که روی شانه‌هایم می‌‌گذارد، می‌‌پرسد که زیاد داغ نباشد. پارافین را بعد از ماساژ با احتیاط پاک می‌‌کند، انگار که می‌‌خواهد آدم را نوازش کند. حتا وقتی‌ شانه‌های دردناک مرا محکم ماساژ می‌‌دهد، با این که دردم می‌‌گیرم، خیال می‌‌کنم که دارد مرا نوازش می‌‌کند. فکر می‌‌کنم که محبت را، عشق را، دارد فرو می‌‌کند توی پوستم، توی بدنم، توی روحم. (یاد خاله سوسکه می‌‌افتم که به آقا موشه می‌‌گفت:منو با چی‌ می‌‌زنی‌؟، موشه می‌‌گفت: با دومِ نرم و نازکم) خیلی‌ دلم می‌‌خواهد که هفته‌ای یک بار بروم شانه‌های دردناکم را بدهم ماساژ بدهد اما اینجا آدم فقط پانزده بار در سال می‌‌تواند برود یک جایی‌‌اش را ماساژ بدهد یا فیزیتراپی کند. یعنی‌ فقط همین پانزده بار را بیمه پرداخت می‌‌کند.

بعضی‌‌ها دست‌های مهربانی دارند. این بعضی‌‌ها اگر دکتر باشند، پرستار، فیزیوتراپ یا شغل‌هایی‌ از این قبیل که با دست با مردم ارتباط برقرار می‌‌کنند، آنوقت دیگران را خوشبخت می‌‌کنند. یعنی‌ احساسِ خیلی‌ خوبی به بقیه می‌‌دهند. این آدم‌های دست مهربان، معمولاً خوشرو هم هستند. وقتی‌ دستت را می‌‌گیرند که از خیابون رد بشی‌، وقتی‌ دستت را می‌‌گیرند که بگویند در کنارت هستند، وقتی‌ حتا باتو دست می‌‌دهند، یه جور مهربونی هستند، دست هاشان پر از محبت  است، انگار که محبتشان مثل  آب جاری یه که توی دست هاشان روانه. وقتی‌ دکتر دستش را می‌‌گذارد روی جایی‌ که درد می‌‌کند، وقتی‌ که دستش مهربان است، انگار اصلا درد آدم خوب می‌‌شود. انگار آدم باور می‌‌کند که بعضی‌‌ها دست‌های شفابخش دارند.

هیچ نظری موجود نیست: