این مطلبی رو توی ریدر خوندم، برای اون زن نگران و ناراحتم. شاید داستانش این باشه، یا شاید چیزی شبیه به این، بیاین همدیگرو درک کنیم. انقدر زود قضاوت نکنیم راجع به آدما.
زن مییاد خونه، دیروقته، خسته است. مرد نمییاد استقبالش، زن سلام میکنه، مرد داره یه فیلم بی سرو ته رو توی اینترنت نگاه میکنه. مییاد جلو جواب سلام میده، دوباره میره سراغ کامپوترش.
زن خسته است، داره با لپتابش کار میکنه. بغل دست مرد نشسته، کلامی رد و بدل نمیشه، مرد داره با لپتابش ماشین بازی میکنه. مرتب هم فحش میده، که چرا ماشینش یواش میره یا چرا به در و دیوار میخوره! فحش دادنش زن رو آزار میده، صدای لپتابش بلنده، زن خیلی مهربون ازش خواهش میکنه که صدای کامپیوتر رو کم کنه، مرد میگه نمیشه، وسط بازیم! بعدش که کم میکنه، میبازه، به زن میگه تقصیر توئه، داشتم به این خوبی بازی میکردم! زن لپتابش رو برمیداره، از اتاق میره بیرون. مرد دنبالش نمیره، حتا نمیپرسه، چرا میری، کجا میری؟
مرد مییاد خونه، زن میره جلوی در به استقبالش، زن سلام میکنه، مرد میگه، واه واه چقدر شکمت گنده شده! حالا چی پختی که بوی گندش همه جا رو بر داشته؟!؟! زن میگه سلام نمیکنی؟! مرد با هزار ناز و ادا میگه: سلام!
زن دوست داره با دوستهاش رفت و آمد کنه، اما مرد رفت و آمد رو دوست نداره، اصلا خوشش نمییاد که زن دوست هاش رو بیاره خونه.
مرد دوست نداره زن آرایش کنه، دوست نداره زن حتا یه ماتیک بزنه، ناخن هاش رو لاک بزنه یا حتا بلند کنه.
زن اگر یه روز عصر به منزل دوستی، آشنایی یا مادرش بره و شب را آنجا بخوابه، روز بعد که به خانه برگردد، خانه چنان نا مرتب است که گویی با خاک یکسان شده! هیچ رابطهٔ زناشویی با هم ندارن، مرد نه نیازی در خودش به این مساله میبینه، نه علاقه ای. هر وقت زن میره به طرفش، مرد میگه راحتم بگذار! زن خسته شده از بس دوست داشتن رو گدایی کرده.
مرد روزهای تعطیل گاهی تا ظهر میخوابه، اگر اون موقع زن بیدارش کنه، میگه من احتیاج به آرامش دارم، اصلا نخوابیدم، هنوز میخوم بخوابم . اگر زن یک ساعت بره بخوابه، مرد میگه، چقدر میخوابی تو!
زن دوست داره یه روز در هفته با مرد صبحانه بخوره، اگر اون یه روز پیش بیاد که با هم صبحانه بخورن، زن آرزو میکنه که مرد به جای روزنامه خوندن یک بار هم که شده بهش نگاه کنه.
زن گاهی دلش میگیره. اگر به مرد بگه، مرد میگه: چیزی برای ناراحت بودن وجود نداره.
زن اجازه نداره درِ ماشین مرد رو محکم ببنده، درِ خونه رو محکم ببنده، اجازه نداره رو مبلی که مرد خریده وسیلهای بگذاره.
زن دوست داره گاهی مرد به عنوان همراه، جاهایی رو همراهش بره، اما مرد برای این قرتی بازیها وقت نداره.
مرد خیلی بد عصبانیه، وقتی عصبانی بشه بعضی وقتها چیزهارو پرت میکنه یا میشکونه یا فحشهای خیلی بد میده. زن ازش گاهی میترسه، از عصبانیتش.
مرد مشکلات رفتاری داره، رفتارش مثل پسر بچههای کوچولو میمونه، خیلی بد مریضه، هر وقت مریض بشه، زن رو یه بند صدا میکنه و خورده فرمایش داره. زن حتا توی توالت هم که باشه، مرد صداش میکنه! زن خیلی ازش مراقبت میکنه، براش سوپ و غذا میپزه. فرداش اگر یک دقیقه با تلفن صحبت کنه، مرد ازش میپرسه: منو دوست داری؟ زن میخواد کلهاش رو بزنه به دیوار! زن هر وقت کمی طولانی با تلفن حرف بزنه، مرد مرتب باهاش حرف میزنه یا روی کاغذ حرف هاش رو مینویسه و میگیره جلوی صورت زن! زن حرصش میگیره، همهٔ حرفها بی اهمیتن، مرد فقط میخواد جلب توجه کنه. مرد از دکتر رفتن میترسه، پیش مشاور هم حاضر نیست بره.
مرد به زن اکثرا ابراز علاقه نمیکنه اما همین که زن کار میکنه، یا آشپزی میکنه یا ظرف داغی توی دست داره، مرد مییاد سراغش و میخواد بهش محبت کنه.
زن از لحاظ مالی مستقله اما پول کافی برای اجارهٔ خونه نداره. به مرد چند بار گفت که میخواد ترکش کنه، اما مرد جدی نمیگیره، یا وقتی هم که میگیره، میگه: نه منو تنها نگذار، من خیلی دوستت دارم. راست میگه، زن رو دوست داره، اما به روش خودش. برای زن کافی نیست این دوست داشتن .
زن وقتی به مردهای دیگه نگاه میکنه، وقتی مرد همراه و مهربونی رو میبینه، به این فکر میکنه که اونم به حمایت احتیاج داره، میفهمه که چقدر محبت کمی از مردش میگیره.
نصفه شبه، زن خسته است، روز شلوغی رو داشته، میخواد بره توی تخت بخوابه، مرد با همون لباسهایی که از سر کار اومده، رفته خوابیده، انقدر بوی کثیفی میده که زن خوابش نمیبره، هرچی این ور اون ور میشه، نمیتونه بخوابه. مبل توی حال هم راحت نیست، کمر درد میگیره روش. آخر خوابش نمیبره، میره میشینه پشت کامپوترش و کار میکنه. زن سال هاست که از مرد میخواد وقتی مییاد خونه، لباس کارش رو عوض کنه.
گاهی توی یه تخت که کنار هم دراز کشین و مرد پشتش رو به زن کرده، زن به رفتن فکر میکنه. به مرد دیگهای فکر میکنه که وجود نداره اما زن توی تصور خودش بهش علاقه مند میشه، باهاش گردش میره، بهش عشق میورزه.
زن یه روز از خواب بیدار میشه و تصمیم میگیره که با مردی که جدیداً با هم آشنا شدن قرار ملاقات بگذاره و این کار رو میکنه. هرچند که ته دلش عذاب وجدان داره، هر چند که برای خودش هم کار راحتی نیست. ممکنه حتا چندشش بشه از این که دوباره با مردش توی یه تختخواب بخوابه، هر چند که قبلا هم با مردش هیچ رابطهای نداشته، با مرد جدید هم هنوز رابطه نزدیکی نداره، اما فکرش ممکنه آزارش بده. احساس میکنه چقدر حال زنهایی رو که به شوهرشون خیانت کردن رو میفهمه. یه ور دلش غصه است، یه ور دلش خنده.
حالا شما هی بگین اشتباه کرد، هی بشینین بیرون گود بگین لنگش کن...
از این نمونهها دور و برمون زیاده، یکمی با دقت نگاه کنین.
زن مییاد خونه، دیروقته، خسته است. مرد نمییاد استقبالش، زن سلام میکنه، مرد داره یه فیلم بی سرو ته رو توی اینترنت نگاه میکنه. مییاد جلو جواب سلام میده، دوباره میره سراغ کامپوترش.
زن خسته است، داره با لپتابش کار میکنه. بغل دست مرد نشسته، کلامی رد و بدل نمیشه، مرد داره با لپتابش ماشین بازی میکنه. مرتب هم فحش میده، که چرا ماشینش یواش میره یا چرا به در و دیوار میخوره! فحش دادنش زن رو آزار میده، صدای لپتابش بلنده، زن خیلی مهربون ازش خواهش میکنه که صدای کامپیوتر رو کم کنه، مرد میگه نمیشه، وسط بازیم! بعدش که کم میکنه، میبازه، به زن میگه تقصیر توئه، داشتم به این خوبی بازی میکردم! زن لپتابش رو برمیداره، از اتاق میره بیرون. مرد دنبالش نمیره، حتا نمیپرسه، چرا میری، کجا میری؟
مرد مییاد خونه، زن میره جلوی در به استقبالش، زن سلام میکنه، مرد میگه، واه واه چقدر شکمت گنده شده! حالا چی پختی که بوی گندش همه جا رو بر داشته؟!؟! زن میگه سلام نمیکنی؟! مرد با هزار ناز و ادا میگه: سلام!
زن دوست داره با دوستهاش رفت و آمد کنه، اما مرد رفت و آمد رو دوست نداره، اصلا خوشش نمییاد که زن دوست هاش رو بیاره خونه.
مرد دوست نداره زن آرایش کنه، دوست نداره زن حتا یه ماتیک بزنه، ناخن هاش رو لاک بزنه یا حتا بلند کنه.
زن اگر یه روز عصر به منزل دوستی، آشنایی یا مادرش بره و شب را آنجا بخوابه، روز بعد که به خانه برگردد، خانه چنان نا مرتب است که گویی با خاک یکسان شده! هیچ رابطهٔ زناشویی با هم ندارن، مرد نه نیازی در خودش به این مساله میبینه، نه علاقه ای. هر وقت زن میره به طرفش، مرد میگه راحتم بگذار! زن خسته شده از بس دوست داشتن رو گدایی کرده.
مرد روزهای تعطیل گاهی تا ظهر میخوابه، اگر اون موقع زن بیدارش کنه، میگه من احتیاج به آرامش دارم، اصلا نخوابیدم، هنوز میخوم بخوابم . اگر زن یک ساعت بره بخوابه، مرد میگه، چقدر میخوابی تو!
زن دوست داره یه روز در هفته با مرد صبحانه بخوره، اگر اون یه روز پیش بیاد که با هم صبحانه بخورن، زن آرزو میکنه که مرد به جای روزنامه خوندن یک بار هم که شده بهش نگاه کنه.
زن گاهی دلش میگیره. اگر به مرد بگه، مرد میگه: چیزی برای ناراحت بودن وجود نداره.
زن اجازه نداره درِ ماشین مرد رو محکم ببنده، درِ خونه رو محکم ببنده، اجازه نداره رو مبلی که مرد خریده وسیلهای بگذاره.
زن دوست داره گاهی مرد به عنوان همراه، جاهایی رو همراهش بره، اما مرد برای این قرتی بازیها وقت نداره.
مرد خیلی بد عصبانیه، وقتی عصبانی بشه بعضی وقتها چیزهارو پرت میکنه یا میشکونه یا فحشهای خیلی بد میده. زن ازش گاهی میترسه، از عصبانیتش.
مرد مشکلات رفتاری داره، رفتارش مثل پسر بچههای کوچولو میمونه، خیلی بد مریضه، هر وقت مریض بشه، زن رو یه بند صدا میکنه و خورده فرمایش داره. زن حتا توی توالت هم که باشه، مرد صداش میکنه! زن خیلی ازش مراقبت میکنه، براش سوپ و غذا میپزه. فرداش اگر یک دقیقه با تلفن صحبت کنه، مرد ازش میپرسه: منو دوست داری؟ زن میخواد کلهاش رو بزنه به دیوار! زن هر وقت کمی طولانی با تلفن حرف بزنه، مرد مرتب باهاش حرف میزنه یا روی کاغذ حرف هاش رو مینویسه و میگیره جلوی صورت زن! زن حرصش میگیره، همهٔ حرفها بی اهمیتن، مرد فقط میخواد جلب توجه کنه. مرد از دکتر رفتن میترسه، پیش مشاور هم حاضر نیست بره.
مرد به زن اکثرا ابراز علاقه نمیکنه اما همین که زن کار میکنه، یا آشپزی میکنه یا ظرف داغی توی دست داره، مرد مییاد سراغش و میخواد بهش محبت کنه.
زن از لحاظ مالی مستقله اما پول کافی برای اجارهٔ خونه نداره. به مرد چند بار گفت که میخواد ترکش کنه، اما مرد جدی نمیگیره، یا وقتی هم که میگیره، میگه: نه منو تنها نگذار، من خیلی دوستت دارم. راست میگه، زن رو دوست داره، اما به روش خودش. برای زن کافی نیست این دوست داشتن .
زن وقتی به مردهای دیگه نگاه میکنه، وقتی مرد همراه و مهربونی رو میبینه، به این فکر میکنه که اونم به حمایت احتیاج داره، میفهمه که چقدر محبت کمی از مردش میگیره.
نصفه شبه، زن خسته است، روز شلوغی رو داشته، میخواد بره توی تخت بخوابه، مرد با همون لباسهایی که از سر کار اومده، رفته خوابیده، انقدر بوی کثیفی میده که زن خوابش نمیبره، هرچی این ور اون ور میشه، نمیتونه بخوابه. مبل توی حال هم راحت نیست، کمر درد میگیره روش. آخر خوابش نمیبره، میره میشینه پشت کامپوترش و کار میکنه. زن سال هاست که از مرد میخواد وقتی مییاد خونه، لباس کارش رو عوض کنه.
گاهی توی یه تخت که کنار هم دراز کشین و مرد پشتش رو به زن کرده، زن به رفتن فکر میکنه. به مرد دیگهای فکر میکنه که وجود نداره اما زن توی تصور خودش بهش علاقه مند میشه، باهاش گردش میره، بهش عشق میورزه.
زن یه روز از خواب بیدار میشه و تصمیم میگیره که با مردی که جدیداً با هم آشنا شدن قرار ملاقات بگذاره و این کار رو میکنه. هرچند که ته دلش عذاب وجدان داره، هر چند که برای خودش هم کار راحتی نیست. ممکنه حتا چندشش بشه از این که دوباره با مردش توی یه تختخواب بخوابه، هر چند که قبلا هم با مردش هیچ رابطهای نداشته، با مرد جدید هم هنوز رابطه نزدیکی نداره، اما فکرش ممکنه آزارش بده. احساس میکنه چقدر حال زنهایی رو که به شوهرشون خیانت کردن رو میفهمه. یه ور دلش غصه است، یه ور دلش خنده.
حالا شما هی بگین اشتباه کرد، هی بشینین بیرون گود بگین لنگش کن...
از این نمونهها دور و برمون زیاده، یکمی با دقت نگاه کنین.
۲ نظر:
یک نمونهاش رو دیدم، البته کمی کمرنگ تر از این که نوشتی. در نهایت زن رفت سراغ یکی دیگه و وقتی مرد فهمید، جنجالی به پا شد دیدنی.
:) ممنونم که این رو نوشتی. نمونه این زنها کم نیستن. بعضیاشون صداشون درمیاد و یه کاری می کنن ولی خیلی هاشون هم هیچ کاری نمی کنن متاسفانه... نمونه اش مادر خود من که قسمتی از اون رفتارهاش رو متاسفانه من هم به ارث بردم. البته خواستم جمع ببندم بعد فکر کردم که فقط خودم رو مثال بزنم بهتره!
ارسال یک نظر