تعداد آدمهایی که بی پناه هستن، کم نیست. بی پناه لزومأ به معنی بی سرپناه یا بی کس و کار نیست. بی پناه کسی یه که نخواسته شده باشه. این نخواستن ممکنه از طرف اعضای خانواده باشه مثل پدر، مادر، خواهر یا برادر یا ممکنه از طرف شوهر باشه. ناخواسته شدن از طرف اعضای خانواده معمولاً خیلی دردناک تره تا نخواسته شدن از طرف یه دوست. بی پناه کسیه که به علت ناخواسته شدن، از این چاله به اون چاه و از اون چاه به چالهای دیگر میافته. بی پناه کسیه که بین بد و بدتر، مجبور میشه که بد رو انتخاب کنه. بی پناه کسیه که وقتی میخواد تعداد کسانی رو که واقعا به خاطر خودش و همون طور که هست دوستش دارن رو بشمره، به تعداد انگشتای یک دستش هم نمیرسه.
۳ نظر:
I do not understand what you are saying, if I am in relation with someone who does not love me then it is my choice and responsibility to get out of the relationship
It may be more true for children and people who are unable to change their environment but for adults seems a bit weird concept
من جز اون دسته آدمها هستم یک زن میانسال که از بدو تولد پدرم اعتقاد داشت بد قدم بودم.این جریان کم و زیاد میشد اما همیشه ته فکر همه من عنصر بد و مشکل زای خانواده بودم.اگر من کاری میکردم و مشکلی به بار می اومد باید منتظر انواع دعواها و اتهامات بودم اما همون کار رو اگه برادر و خواهرم میکردند بچگی و جوونی بود.واقعیت این هست که این مسئله تمام زندگی منو تحت تاثیر قرار داد طوری که حتی حالا هم هر مشکلی برای همسرم پیش میاد من خودم رو مقصر میدونم.بعضی وقتها میگم کاش تو پرورشگاه بزرگ شده بودم و این خانواده رو هرگز نداشتم که اینقد منو با خودم و دنیا بیگانه کردند.من جزء ادمهایی هستم که اندازه یک انگشت دست هم ادمی که بتونم دوست خطابش کنم ندارم.
This is strange, I accidentally read this post again, and I really liked it this time :) I think what you describing is deeply related to "not loving our selves" and "not accepting who we really are", and in any case, I agree that it is very difficult to deal with
Thanks for sharing
ارسال یک نظر