چهارشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۹

آخ! درد داره!

چیزایی هست که به هر کسی‌ نمی‌‌شه گفت. حتا به اون بعضی‌‌ها هم که می‌‌گی‌‌ انگار برات یه جوریه، انگار همون تف سربالاست که بار‌ها ازش حرف زدم. چیزایی هست که اینجا، درست وسط گلو رو می‌‌گیره، چیزایی که توی چشم رو می‌‌سوزونه و یهو آروم آروم می‌‌زنه بیرون. چیزایی که درد ناکه، آدم همه جاش درد می‌‌گیره، یه جوری که انگار کتک خورده، یه جوری که انگار آوار رو سرش خراب شده. شاید یکی‌ از اون چیزا گرفتن تصمیم سر زدن به وطن باشه. خیلی‌ درد داره که ماه‌ها طول بکشه تا بتونی‌ تصمیم قطعی بگیری که بری، بعد تاریخش هرچی‌ نزدیکتر می‌‌شه، تنت بیشتر بلرزه، هی‌ بترسی از همه چیز. هی‌ نگران باشی‌ از همه چیز. به تنهاییت فکر کنی‌، تنهایی‌‌ای که نه تو غربت، بلکه تو خونه خودت داری. هی‌ فکر کنی‌ کاشکی‌ یکی‌ بود که همه جا باهات می‌‌اومد. همون ور شهر که خیلی‌ محیطش بده، همون جای شهر که زن کم پیدا می‌‌شه، یا اونجایی که به زنا متلک می‌‌گن، حتا تو کوه. روز‌های تعطیل که دنبالت می‌‌یفتن و هزار تا مزخرف که لیاقت خودشونه، بهت می‌‌گن. ترس از اینکه بگیرنت، ترس از اینکه تنها باشی‌، تنها، تو خونه خودت، تو مملکت خودت...

۲ نظر:

taraaaneh گفت...

میفهمم احساستو ولی معمولا فکرش از خودش بدتره. همیشه آدم وقتی میره میبینه به اون بدیها هم نیست.

ایلناز(خانم روباهه) گفت...

عزیززززززززم، میفهمم چی میگی.
میدونی من بعد از اینکه اومدم آلمان برای تحصیل، تا یکسال و نیم نتونستم برم تهران. حتی برخلاف تو همه اش لحظه شماری میکردم و بلیط هم یکماهه گرفته بودم. اما یکی دو روز بعد از اینکه پام رسید به تهران، نشسته بودم زار میزدم که من همین فردا میخوام برگردم! آخرشم به ضرب و زور خوانواده دو هفته موندم.
میدونی اون فضا همون فضایی بود که من توش به دنیا اومدم و بیست و چند سال زندگی کردم، یعنی توی ایران چیزی خیلی عوض نشده بود، اما من عوض شده بودم. یعنی این آرامش و امنیت و استقلالی که اینجا هست یک آدم دیگه ای ساخته از من... الان دیگه بلیطم رو همون دو هفته ای میگیرم از اولش. هر دفعه هم که از ایران برمیگردم توی هواپیما همه اش فحش میدم به خودم و پشت دستم رو داغ میذارم و بعدش هم تا دو سه ماه روحیه ام به هم میریزه، از بس توی همون دوهفته به اندازه یکسال فشار میاد بهم... اما به خاطر خوانواده و همون اندک دوستانی که دارم نمیتونم نرم.
تازه من سعی میکنم بیخیال باشم و کاری رو که باب میلم نباشه انجام ندم.
اینها رو گفتم برای اینکه بدونی تو تنها نیستی که توی وطن خودت احساس غربت بیشتری داری تا توی یه یه سرزمینی که زادگاهت نیست و برای اینکه کمتر غصه بخوری
بوس و مراقب خودت باش.
راستی اگر لزومی ندیدی، کامنتم رو پابلیش نکن :)