چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۹

درهٔ پُر ستاره

دیشب ساعت ۱۰:۳۰ توی درّه بودم، بین دو کوه. سرد بود، خیلی‌ سرد. ژاکت و کاپشن پوشیده بودم. آسمون پر از ستاره بود، خیلی‌. نمی‌‌شد شمرد، نمی‌‌شد انتهاشو دید. کهکشان راه شیری توی آسمون بود، خیلی‌ قشنگ بود، خیلی‌. همه جا سکوت بود، پرنده پر نمی‌‌زد. کوهستان بود، سرد و تاریک و ساکت، با کهکشانِ پر ستاره. دراز کشیدم روجدولِ باریک خیابون، سرم به آسمون بود، می‌‌تونستم ساعت‌ها نگاه کنم. چشمام پُرِ ستاره شد، شب خیلی‌ ساکت بود، خیلی‌ تاریک اما پر از روشنایی‌ ستاره ها، پر از کهکشانِ...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

شما هنوذ روی خیابون در حال دراز کشیدن هستید؟

MercedeAmeri گفت...

نه! کلی‌ خندیدم از دستت. گرفتار بودم. ممنون از پیغام‌هایی‌ که می‌‌گذاری. من هم اومدم وبلاگت رو خوندم اما نتونستم برات پیغام بذارم :)