یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۹

سال نو مبارک


نمی‌ دونم یهو دو سه روزه چی‌ شده که همش آفتابه. دیگه از سوز و برف خبری نیست. خیلی‌ خوشحالم و ذوق کردم که خدا ابرها رو با خودش برد یه جای دیگه تا من امسال بهار رو حس کنم و ببینم. کلی‌ خوشحالم از اینکه بعد از مدتها می‌‌تونم همهٔ پنجره‌ها رو تا ته باز و بگذارم که بهار بیاد تو.


پارسال شب عید اینجا اصلا حال و هوای بهار نداشت، نه که تو خیابون‌ها هم خبری نیست و واسهٔ آدم‌های اینجا، اولین روز بهار یه روزی مثل همهٔ روزای دیگه، همین باعث می‌‌شه که آدم عید رو نبینه، بهار رو حس نکنه. اما امسال همین هوای آفتابی و بوی بهار منو کلی‌ سر حال آورد و به فکر خونه تکونی انداخت. البته این رو هم بگم که نتونستم همه چیز و همه جا رو تمیز و مراتب کنم اما همین هم کلی‌ خوب بود، حداقل بهتر از پارسال. پارسال قبل از سال تحویل تک و تنها توی خونه نشسته بودم. وقتی‌ سال تحویل شد داشتم موهام رو خشک می‌‌کردم!


تو خونه صدای بشور و بساب می‌‌یاد، ماشین ظرفشویی، ماشین لباس شویی. این سرو صدا‌ها منو یاد خونه مون می‌‌ندازه. یاد مامانم که چقدر قبل از سال تحویل تلاش می‌‌کرد، چقدر همه چی‌ برق می‌‌زد. آجیل‌ها و شیرینی‌‌هایی‌ که روی میز به آدم چشمک می‌‌زدن. من که صبر نداشتم و تند تند شیری نخودچی هارو که عاشقشون بودم می‌‌خوردم. 
قبل سال تحویل، مامانم همهٔ چراغ‌های خونه رو روشن می‌‌کرد، می گفت خوبه خونه روشن باشه، روشنایی‌ می‌‌یاد توی زندگی‌ آدم. سال که تحویل می‌‌شد، می‌‌رفت بیرون خونه، بعد زنگ در رو می‌‌زد من در رو باز می‌‌کردم می‌‌آمد تو. می‌‌گفت من سیّدم، قدمم خوبه.

من بچه بودم، فکر می‌‌کردم موقهٔ خونه تکونی، خونه رو بر می‌‌دارن سرو ته می‌‌کنن تکون می‌‌دن، آشغالاش که ریخت بیرون، دوباره می‌‌ذارنش سر جاش! خیلی‌ باحال بود نه؟ :))) 

هیچ نظری موجود نیست: