مهاجرت یعنی به اونجایی که بهش وارد شدی، تعلق نداشتن، به جایی که ازش اومدی برنگشتن .
مهاجرت یعنی تضاد. یعنی یه دلم میگه برم، یه دلم میگه نَرَم.
مهاجرت یعنی توی سرما و تاریکی زندگی کردن.
یعنی بی محبتی، سردی، تنهایی، کمبود در آغوش گرفتن و در آغوش گرفته شدن.
مهاجرت یعنی تضاد. یعنی یه دلم میگه برم، یه دلم میگه نَرَم.
مهاجرت یعنی توی سرما و تاریکی زندگی کردن.
یعنی بی محبتی، سردی، تنهایی، کمبود در آغوش گرفتن و در آغوش گرفته شدن.
یعنی خارجی بودن.
مهاجرت یعنی عادت هارو کنار گذاشتن، یعنی عادتهای تازه پیدا کردن.
یعنی دوستهای صمیمی رو دیگه ندیدن.
مهاجرت یعنی برای به دست آوردن دوستهای جدید تلاش کردن، دوستهایی که حتا با تو همزبون نیستن .
یعنی بی همزبونی، فهمیده نشدن، کمبود زبان مادری.
یعنی بی پولی، بی خانمانی، بی پناهی، آوارگی.
یعنی دوستهای صمیمی رو دیگه ندیدن.
مهاجرت یعنی برای به دست آوردن دوستهای جدید تلاش کردن، دوستهایی که حتا با تو همزبون نیستن .
یعنی بی همزبونی، فهمیده نشدن، کمبود زبان مادری.
یعنی بی پولی، بی خانمانی، بی پناهی، آوارگی.
یعنی صندوق پست خالی، تلفنی که زنگ نمیزنه.
مهاجرت یعنی خرید یک لحظه آزادی به بهای گزاف.
مهاجرت یعنی خود رو با شرایط جدید وفق دادن.
یعنی به دهان اطرافیان چشم دوختن برای یک کلمهٔ حالت چطوره؟
یعنی بیشترین چیز هارو در کمترین زمان ممکن یاد گرفتن .
مهاجرت یعنی یعنی دو صد متر با مانع!
استرس، خستگی مفرط.
مهاجرت یعنی عین زودپز بودن، همه چیز رو زود پختن و هضم گردن، اما اگه سوپاپ زودپز رو فراموش کنی، منفجر شدن.
مهاجرت یعنی میان جمع احساس تنهایی کردن.
مهاجرت یعنی خود رو با شرایط جدید وفق دادن.
یعنی به دهان اطرافیان چشم دوختن برای یک کلمهٔ حالت چطوره؟
یعنی بیشترین چیز هارو در کمترین زمان ممکن یاد گرفتن .
مهاجرت یعنی یعنی دو صد متر با مانع!
استرس، خستگی مفرط.
مهاجرت یعنی عین زودپز بودن، همه چیز رو زود پختن و هضم گردن، اما اگه سوپاپ زودپز رو فراموش کنی، منفجر شدن.
مهاجرت یعنی میان جمع احساس تنهایی کردن.
مهاجرت یعنی نقاط مثبت و منفی خودت رو پیدا کردن.
یعنی رشد کردن، بزرگ شدن، مستقل شدن. دنیاهای جدید رو شناختن .
یعنی تجربه، پیرهن پاره کردن!
یعنی تبدیل به کتاب آشپزی ملل شدن!
یعنی فرهنگ و زبان جدید یاد گرفتن .
یعنی فرهنگ و زبان جدید یاد گرفتن .
یعنی حقوق بشر!
مهاجرت یعنی آفتابی که روی پوستت میتابه، بادی که لای موهات میپیچه، بارونی که رو تنت میباره.
یعنی امکانات، خدمات، آزادی، زندگی بهتر. یعنی غصه خوردن واسهٔ دوستات که این امکانات رو ندارن، غصه خوردن واسه خودت که این امکانات رو نداشتی.
یعنی امکانات، خدمات، آزادی، زندگی بهتر. یعنی غصه خوردن واسهٔ دوستات که این امکانات رو ندارن، غصه خوردن واسه خودت که این امکانات رو نداشتی.
مهاجرت یعنی وقتی همهٔ چیزهایی که توی کارتونها و فیلمها دیدی واقعی میشن. نون شیرمالهای آدمکی، درخت کریسمس، آدمهای خوشحال، همون سبد قشنگا که آدمها میگیرن دستشون میرن خرید. یعنی همون پیرزنهای فلفل نمکی، همون دختر بچههای مو طلایی. یعنی همون خانومای خوشگلی که کلاههای جور و جور سرشون می گذارن، از اون کلاههای واقعی.
یعنی هر روز کلی آدم جوروجور دیدن. همونایی که رنگ پوستشون با هم فرق داره، همونایی که رنگ موهاشون و لباس پوشیدنشون با هم فرق داره.
مهاجرت یعنی دَرهای جدیدی رو زدن.
یعنی تغییر و تحول.
یعنی هر روز کلی آدم جوروجور دیدن. همونایی که رنگ پوستشون با هم فرق داره، همونایی که رنگ موهاشون و لباس پوشیدنشون با هم فرق داره.
مهاجرت یعنی دَرهای جدیدی رو زدن.
یعنی تغییر و تحول.
یعنی کوههای بلند، دشتهای بی انتها.
مهاجرت یعنی امید به فرداهای بهتر...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر