سه‌شنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۳

تهران, واقعی

وارد دکه پستی کنار پارک لاله می شم. سرد و بی روحه و پر از جعبه های پستی. کنار دیوار چندین بسته با آرم کانون پرورش فکری هست. پیش خودم فکر می کنم حتما کتابه. دلم می خواست می تونستم بازشون, همونجا رو زمین بشینم و عکساشونو نگاه کنم.
می رم جلو پیش مسوول باجه. ۹ تا کارت پستال می دم دستش, می گم پست اروپا با تمبر لطفا. می گه تمبر نداریم, فقط نقش تمبر می زنیم. می پرسم چرا تمبر ندارین؟ می گه: باجه ها دیگه تمبر ندارن, برین پست مرکزی ولی عصر. به این فکر می کنم که دو سال پیش هنوز تمبر بود و خودم از همین باجه کارت پستال فرستادم.
به ساعت نگاه می کنم, بیشتر از یک ساعت وقت دارم. سوار تاکسی می شم, می رم میدون ولی عصر. 
۹ تا کارت پستال می دم دست مسوول مربوطه, می گم پست اروپا با تمبر لطفا. می گه: تمبر نداریم, فقط نقش تمبر می زنیم. می گم الان همکارتون از فلان جا منو فرستاد گفت بیام این دفتر پستی, تمبر هست. می گه: غلط کرد!
نقش تمبر می زنم. می گم: نمی خوام آقا می خوام تمبر بچسبونم, می گه: تمبری که به اندازه پست خارج باشه ندارم, باید ۴-۵ تا تمبر بچسبونی. می گم: آقا نمی شه که روی روی این یه ذره کارت این همه تمبر چسبوند. یعنی دیگه اصلا ریشه اش ور افتاده؟! 
یه کم فکر می کنه, می گه: برو طبقه دوم پیش آقای فلانی, اون مسوول تمبرهاست. می رم بالا قسمت اداری از یه اتاقی که درش بازه می پرسم, می گن ته راهرو. می رم اونجا یه آقایی با کمی ریش و یقه آخوندی و انگشتر عقیق نشسته. می گم: آقا کارت پستال می خوام بفرستم اروپا, تمبر می خوام, گفتن بیام پیش شما. می گه: بشین. می ره همه جا رو می گرده. کلی بسته های بزرگ تمبر می یاره. توش رو نگاه می کنه. می گه: تموم شده. می گم شما دفتر مرکزی هستین, یعنی چی؟! یعنی یه تمبر برای پست خارج ندارین؟! باز تو کمدهای فلزی می گرده و زیر و رو می کنه. بلاخره دو تا پیدا می کنه که روی هم به مبلغ مورد نظر می رسه. کلی روی کارت پستال ها بالا پایین می کنم, تا بلاخره دو تاش جا بشه. برای بعضی‌ ها مجبور می شم ۱۰۰ تومان بیشتر بزنم چون تمبرهای ۲۰۰ تومانی کوچکتر هستن. اگر از قبل می دونستم, کارت پستال ها رو نمی نوشتم و جای بیشتری خالی می گذاشتم. می پرسم از اون ابرها که روش آب ریختن برای چسبوندن تمبر ندارین؟ می گه: نه آبچسب ندارم. یه ذره از چایی شو می ریزه روی میز می گه: بیا بچسبون! 
آدم خوبی بود, خیلی کمک کرد. بهش گفتم این اوضاع درست نیستا! واسه یه تمبر این همه بالا و پایین رفتن. اون خوشرو بود, منم خوش اخلاق انتقاد کردم و سر به سرش گذاشتم.
اومدم بیرون دیرم شده بود, پریدم تو تاکسی...   
        

هیچ نظری موجود نیست: