تا الان که حدود ۴ صبحه و بی خوابی و سردرد زده به سرم، هنوز به هیچ نتیجه خاصی از دوندگیهایی که کردم نرسیدم. فقط یه دوره پیدا کردم که حالت مددکاری اجتمایی داره و درسته که در حیطه کاریم نیست اما به عطش کمک کردن به دیگرانم شاید پاسخ بده.
ارزش دوره بالای ۳۰۰۰ یورو هست ولی ما نباید هزینهای پرداخت کنیم. ۹ نفر هستیم سر کلاس و کلاسها ماهی ۳-۴ روز تشکیل میشن. دو روز از کلاس رو فعلا رفتم که نتیجه ش این بود که حسابی سرما خوردم، چون همون روز اول دو طرفم دو نفر نشسته بودن که سرما خورده بودن و یکیشون به شدت سرفه میکرد. من که اومدم خونه، لحظه به لحظه حالم بدتر شد، مدتها بود اینجوری سرما نخرده بودم. خوبی این کلاسا اینه که تو موسسهای تشکیل میشه که کمکهای مختلی رو به زنها ارائه میدن و همین باعث میشه که از مسائل مختلف اطلاع پیدا کنم یا کمک بگیرم که این خودش خیلی خوبه.
یکی از کارهایی که جلسه دوم باید انجام میدادیم، نامه نوشتن به خودمون بود که چرا توی این دوره شرکت کردیم و نیم ساعت هم وقت داشتیم. من اولش گفتم برو بابا دو خط هم نمیشه. اما وقتی شروع کردم به نوشتن، انقدر احساس خوبی بهم داد به خودم نامه نوشتن که یک صفحه و نیم نوشتم، از این در و اون در، کلی هم گریه کردم. یه حال خوبی بود، انگار بعد از مدتها یکی از آدم بپرسه حالت چطوره.
توی یک ماه اخیر پیش اومد که بعد از یک سال ۳-۴ بار برم ببی سیتری. بچه رو دوست دارم، پسر نازیه، سه سالشه، بهش علاقه پیدا کردم. پنجشنبه آوردمش چند ساعت پیش خودم، حس خوبی بود تو خونه بچه داشتن. بعد هم که برگردوندمش خونه مادربزرگش، شامش رو دادم، براش شعر خوندم، تو بغلم خوابید.
یکی از کارهایی که جلسه دوم باید انجام میدادیم، نامه نوشتن به خودمون بود که چرا توی این دوره شرکت کردیم و نیم ساعت هم وقت داشتیم. من اولش گفتم برو بابا دو خط هم نمیشه. اما وقتی شروع کردم به نوشتن، انقدر احساس خوبی بهم داد به خودم نامه نوشتن که یک صفحه و نیم نوشتم، از این در و اون در، کلی هم گریه کردم. یه حال خوبی بود، انگار بعد از مدتها یکی از آدم بپرسه حالت چطوره.
توی یک ماه اخیر پیش اومد که بعد از یک سال ۳-۴ بار برم ببی سیتری. بچه رو دوست دارم، پسر نازیه، سه سالشه، بهش علاقه پیدا کردم. پنجشنبه آوردمش چند ساعت پیش خودم، حس خوبی بود تو خونه بچه داشتن. بعد هم که برگردوندمش خونه مادربزرگش، شامش رو دادم، براش شعر خوندم، تو بغلم خوابید.
گاهی امیدوارم، گاهی نیستم، گاهی توان دارم، گاهی ندارم. الان نمیدونم در کدوم حالم، فقط میدونم حسابی سرما خوردم و سرم و چشمام درد میکنه. میرم دوباره بخوابم.
درضمن سرمای هوا به ۵-۶ درجه رسیده، یعنی صبحها و آخر شب ها، رسما زمستونه دیگه.
درضمن سرمای هوا به ۵-۶ درجه رسیده، یعنی صبحها و آخر شب ها، رسما زمستونه دیگه.
۲ نظر:
مواظبت کن از خودت که زودتر خوب بشی.خوشحالم چیزی رو که انتخاب کردی دوست داری. اینجوری نمیمونه همه چیز بهتر میشه.
ممنون عزیزم :-)
ارسال یک نظر