شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۲

سمج

چند روزه درگیر نوشتنِ یه طرحِ کلی‌ و برنامه هستم برای یه مسابقه هنری و خیلی‌ امیدوارم که مسابقه رو ببرم. مشکل اینجاست که ما تو ایران به خصوص تو‌ رشته‌های هنری، کانسپت و برنامه نوشتن رو یاد نمی‌‌گیریم و خب الان کانسپت نوشتن به یه زبان دیگه، پیچیده تر هم هست.
پوشه مربوط به مراجعه به سازمان‌های مختلف برای کمک به کاریابی و مراجعه به اداره کار، مراجعه برای کمک‌های اجتماعی، هر روز داره چاق و چاق تر می‌‌شه.
دیروز جواب اومد که از این ماه تا ۴ ماه آینده رو ماهیانه بهم کمک هزینه می‌‌دن تا کار پیدا کنم. به همه جاهایی‌ که به نحوی می‌‌تونستن برای پیدا کردن کار بهم کمک کنن مراجعه کردم. بعضی‌‌ها وعده و وعید دادن، به اجرا که رسید کمکی‌ نکردن. مثلا اداره کار گفت کلاس‌هایی‌ هست که پشتیبانی‌ می‌‌کنن و هزینه ش رو می‌‌دن، اما کلاس هارو که پیدا کردم و خواستم برم، بهانه آوردن و نه گفتن. یا موسسه وابسته به اداره کار که مختص هنرمندهاست گفت کلاس‌های مارو می‌‌تونین بدون پرداخت هزینه شرکت کنین اما وقتی‌ خواستم شرکت کنم گفت پُره. در حالی‌ که من در مورد یکی‌ از کلاس‌ها با معلمش صحبت کرده بودم و می‌‌دونستم که نصف کلاس خالیه. چیزی که تو همه این جاها مهمه، سمج و پیگیر بودنه. هنوز امیدم رو از دست ندادم. سه تا قرار دیگه دارم که هر کدومشون شاید یه جوری بهم کمک کنه.
اسممو نوشتم هفته‌ای دو دفعه کلاسای ورزش دانشگاه، از همه جا قیمتش مناسب تره.
چهارشنبه شب مراقبِ بچه بودم، مادرش از ساعت ۵ عصر آوردش، خالش ساعت حدودای ۱۱ شب اومد دنبالش. بامزه بود بچه داشتن، همسرم هم اومد خونه یه کمی‌ باهاش بازی کرد و سه تایی‌ با هم شام خوردیم.

هیچ نظری موجود نیست: