جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۲

هایدی

چند روز پیشا رفته بودیم تولد یه خانم ٦٨ ساله. همون اوایل بهمون گفت که می تونیم یه بادکنک انتخاب کنیم و وقتی خواستیم بریم با خودمون ببریم. من کلی ذوق کردم چون هم خیلی دوست داشتم از این بادکنک شکل دارا که خیلی هم طولانی می مونه داشته باشم, از اینا که توش مثل لایه آلمینیومه, هم این که فکر کردم چه خانم سر حال و سر زنده ای که به آدم بزرگا بادکنک جایزه می ده. باید بگم که جالبی این خانم اینه که با این سنش به عنوان راننده تاکسی کار می کنه و خرج زندگیشو اینطوری در می یاره, عین دودکش هم سیگار می کشه. 
تا وقتی نشسته بودیم, چندین بار همه رو برانداز کردم و چند تارو زیر نظر گرفتم. اما وقتی بلند شدیم, چشمم افتاد به هایدی. هایدی برای من یه جور سنبل آزادیه. وقتی که توی دستم گرفتمش, با اینکه خیلی کوچولوه, اما خیلی احساس خوب و بزرگی بهم داد, حسی از آزادی و از اون روز, هر بر که نگاهش می کنم, انگار حس آزادیم بیشتر می شه. 

هیچ نظری موجود نیست: