یکشنه است، خسته، له و درب و داغون توی خونه جدیدم نشستم پای کامپوتر. منت ۴ نفر رو کشیدم و کمی هم غر شنیدم تا بلاخره آخرین اسباب رو امروز بعدازظهر آوردیم و من تونستم ساعت ۵ بعدازظهر تو خونه جدیدم نهار بخورم. حس عجیب و جدیدی، برای اولین بار یه خونه گرم و نرم داشتن و حس خوب آرامش رو تجربه کردن، برای اولین بار خودت تصمیم بگیری چی رو کجا بذاری بدون هیچ محدودیتی همه چیز رو همون جایی که می خوای بذاری و بدونی تا خودت برش نداری همونجا می مونه. آرامش و سکوت خوب خونه بعد از ۸ شبانه روز که رنگ آرامش رو ندیدی. صاحب خونه قبلیم خیلی ازییاتم کرد، خوشحالم که رنج دوباره اسباب کشی رو به جون خریدم و جا به جا شدم. خیلی امیدوارم که این یک سالی که قراره تو این خونه باشم، همه چیز به خوبی و خوشی بگذره.
فردا صبح باید ساعت ۶ بیدار شم برم سر کار، تا جمعه هر روز از ۷ صبح تا ۵ بعدازظهر سر کارم و قراره کلی با بچه ها کاردستی درست کنم، باغ وحش هم قراره بریم. یک هفته با دربه درها خیلی سخت و طاقت فرسا بود.هوا خیلی سرد بود، ۱۵- درجه، صبح باید طبق معمول ۶ بیدار می شدیم و ۷ سر کار بودیم.
این دفعه خیلی تفاوت رفتار بچه ها از مدرسه های مختلف برام جالب و مشهود بود و اینکه چقدر مدارس روی تربیت بچه ها تاثیر می گذارن. اینکه چطور بچه ها تو گروه هم کلاسی و هم مدرسه ای شون رفتار می کنن و چقدر این رفتار مدرسه با مدرسه فرق می کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر