توی این مدت دوست هام هر کدوم یا رفتن یه طرف دنیا، یا ازدواج کردن. حتا بدون اینکه من برای آخرین بار ببینمشون، بدون آخرین بوسهٔ خداحافظی. یا بدون اینکه بهشون تبریک بگم، حتا بدون اینکه براشون آرزوی خوشبختی کنم، بدون اینکه توی لباس عروسی ببینمشون. به خاطر همین همش یاد آلبوم قدیمی مامانم میافتم، همونی که عکس هاش اکثراّ سیاه و سفید بودن، همونی که وقتی بازش میکرد، گاهی آه میکشید و پر بود از آدمهایی که دیگه هیچ وقت ندیده بودشون، از آدمهایی که دیگه توی این دنیا نبودن، از دوستهایی که ازدواج کردن، بچه دار شدن، طلاق گرفتن یا کشته شدن. حتا پر بود از خاطرههای خوب جوونی، جشن ها، شادیها و روزهایی که دیگه بر نمیگرده. به این فکر میکنم که منم دارم صاحب خاطره میشم، دارم پیر میشم، منم به زودی صاحب یه آلبوم گنده میشم که توش پر از خاطره است، خاطرات این روزها که دیگه برنمی گرده، پر از دوستهایی که دیگه ندیدمشون، دوستهایی که ازدواج کردن، دوستهایی که دیگه نیستن و...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر