امروز دلم رو برداشتم رفتم کریسمس مارکت. این روزا دلم رو تحویل میگیرم، آخه هی کوچولو میشه. من عاشق کریسمس و حال و هواشم. یه جورایی مثل شب عید خودمون میمونه. همون حال و هوای قبل از عید رو داره. اما چون هنوز توی وسط زمستونه، یه گرمای خاصی داره. اصلا اگه این بازارها و چراغونیها نباشه، زمستون توی این هوای تاریک اینجا میمیره.
حل و هوای کریسمس تمام وجودم رو پر کرده بود. دلم هی خوراکیهای خوشمزه رو نگاه میکرد و بهم سقلمه میزد که از این میخوام و از اون میخوام. منم هی بهش سقلمه میزدم که نمیشه. فقط باید نگاه کنه. بوی کیکها و شیرینیهای زنجبیلی و دارچینی رو نفس میکشیدم توی تنم...
حل و هوای کریسمس تمام وجودم رو پر کرده بود. دلم هی خوراکیهای خوشمزه رو نگاه میکرد و بهم سقلمه میزد که از این میخوام و از اون میخوام. منم هی بهش سقلمه میزدم که نمیشه. فقط باید نگاه کنه. بوی کیکها و شیرینیهای زنجبیلی و دارچینی رو نفس میکشیدم توی تنم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر