مدتی یه دارم یاد می گیرم که گوش کردن خوب چه جوری یه, شنونده خوب چه شرایطی رو باید داشته باشه و من به عنوان شنونده کسی که داره دردِ دل می کنه, چطور می تونم بهش کمک کنم و خودم به عنوان کسی که می خواد دردِ دل کنه, به چه شنونده ای احتیاج دارم, چه چیز هایی ممکنه اون شنونده بگه که حال من و وضعیت من رو بدتر کنه.
چیزی که من بهش طی سال های گذشته عادت داشتم, مشورت کردن بود. این مشورت لزوما با افراد متخصص نبود بلکه با یه دوست نزدیک یا فرد قابل اعتماد بود.
اخیرا و تو چند سال گذشته کم و بیش به نتایج این مشورت ها فکر می کردم که گاهی باعث درجا زدن یا گیر کردنم توی مساله ای شده, بدون این که توی اون دوره متوجه این موضوع باشم.
چیزی که این روزها دارم یاد می گیرم و تمرین می کنم, فیلتر کردن چیزهایی یه که برای افراد غیرمتخصص مثل دوست, خواهر, مادر و افراد قابل اعتماد تعریف می کنم. این که ببینم به کی چی رو بگم, چطور بگم و تا چه حد و مرزی بگم. چون اون ها فقط ممکنه برای من نسخه بپیچند یا نظرشون رو به نوعی تحمیل کنن, بدون این که لزوما نظرشون کمکی به زندگیم بکنه. دارم سعی می کنم "زتعارف كم كن و بر مبلغ افزا" رو اجرا کنم و جای مشورت های خاله خانباجی رو با مشورت های اصولی و تخصصی عوض کنم, چون واقعا فرقشون از زمین تا آسمونه.
مثلا از دیروز تصمیمی گرفتم که تصمیم راحتی هم نیست چون به نوعی برخلاف میلمه ولی می خوام برای خواهرم دیگه جزئیات خیلی از مطالب رو تعریف نکنم چون بعد از سال ها متوجه شدم که یک سری از حرف هاش موقع گوش کردن دردِ دل من, بهم صدمه می زنه. معلومه که بعد از این همه سال, فیلتر کردن چیزهایی که دوست دارم براش تعریف کنم سخته ولی چیزهایی هست که واقعا دیگه دلم نمی خواد ازش بشنوم و تنها چاره اش اینه که چیزهایی رو که براش تعریف میکنم, فیلتر کنم. به چند دلیل:
چیزی که من بهش طی سال های گذشته عادت داشتم, مشورت کردن بود. این مشورت لزوما با افراد متخصص نبود بلکه با یه دوست نزدیک یا فرد قابل اعتماد بود.
اخیرا و تو چند سال گذشته کم و بیش به نتایج این مشورت ها فکر می کردم که گاهی باعث درجا زدن یا گیر کردنم توی مساله ای شده, بدون این که توی اون دوره متوجه این موضوع باشم.
چیزی که این روزها دارم یاد می گیرم و تمرین می کنم, فیلتر کردن چیزهایی یه که برای افراد غیرمتخصص مثل دوست, خواهر, مادر و افراد قابل اعتماد تعریف می کنم. این که ببینم به کی چی رو بگم, چطور بگم و تا چه حد و مرزی بگم. چون اون ها فقط ممکنه برای من نسخه بپیچند یا نظرشون رو به نوعی تحمیل کنن, بدون این که لزوما نظرشون کمکی به زندگیم بکنه. دارم سعی می کنم "زتعارف كم كن و بر مبلغ افزا" رو اجرا کنم و جای مشورت های خاله خانباجی رو با مشورت های اصولی و تخصصی عوض کنم, چون واقعا فرقشون از زمین تا آسمونه.
مثلا از دیروز تصمیمی گرفتم که تصمیم راحتی هم نیست چون به نوعی برخلاف میلمه ولی می خوام برای خواهرم دیگه جزئیات خیلی از مطالب رو تعریف نکنم چون بعد از سال ها متوجه شدم که یک سری از حرف هاش موقع گوش کردن دردِ دل من, بهم صدمه می زنه. معلومه که بعد از این همه سال, فیلتر کردن چیزهایی که دوست دارم براش تعریف کنم سخته ولی چیزهایی هست که واقعا دیگه دلم نمی خواد ازش بشنوم و تنها چاره اش اینه که چیزهایی رو که براش تعریف میکنم, فیلتر کنم. به چند دلیل:
- وقتی من از کسی صدمه روحی خوردم و براش تعریف می کنم, هنوز تعریف من تموم نشده, می گه خوب راستش حق با اون بوده, همش دنبال اینه که حق رو به کی بده. عین یه قاضی سختگیر و عصبانی حرف می زنه که می خواد حق رو از وسط نصف کنه و هر نیمه رو به یکی بده! در حالی که من اون لحظه ای که صدمه خوردم, برام مهمه که راجع به اون مساله, دردِ دل کنم و بیانش کنم نه این که بخوام حق رو تعین کنم. بعدا که حرفام رو زدم و ام شدم فکرم باز شد, می تونیم راجع به اینکه حق با کی بوده و من چقدر مقصر بودم صحبت کنیم.
- وقتی من چیزی رو تعریف می کنم, می گه, من که خواهرم رو می شناسم, حتما تو ی کاری کردی که اون طرف اینجوری گفته.
- یا اینکه با عصبانیت می گه, من مادرت نیستم ها!
حتا رفتار آدم ها با خودم رو هم تا حدی دارم فیلتر می کنم, یعنی این که وقتی می بینم رفتار خاص کسی ناراحتم می کنه و قابل تغییر نیست, با اون آدم فاصله بگیرم, یا روابطم رو باهاش تغییر بدم و از استراتژی ها و رفتارهای جدید استفاده کنم تا کمتر صدمه بخورم. یعنی دارم یاد می گیرم که من مسول و ناجی همه آدم ها نیستم و وقتی به من صدمه می زنن باید از خودم محافظت کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر