منظره ای برای صبحانه
فکر کردم امروز یه روز بهاریه! آره درست خوندین بهاری! می خواستم بیرون بشین صبحانه بخورم که حسابی یخ کردم.
اینجا باز چند روزی سیل و باد و بارون بود. دو روزه آفتاب شده اما خیلی گرم نیست که بشه بیرون زیاد نشست. امسال انگار تابستون نمی خواد بیاد. هفته پیش فقط یه روز تونستم برم استخر در حالی که خیلی هوس استخر روباز کرده بودم.
کم و بیش تمرین دوچرخه سواری می کنم بعد از سال ها اما باسنم بشدت درد می گیره و نمی تونم خیلی طولانی سوار بشم. اما همون چرخ چرخ خودش خیلی مزه می ده. بلاخره یه آرزوم که خرید رفتن با دوچرخه بود برآورده شد. زندگی گاهی خیلی عجیبه، کلی چیزهارو از آدم می گیره که یه آرزوی ساده رو برآورده کنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر