داره حدود ۴ سال می شه که مهاجرت کردم ولی یه چیزی رو هنوز نفهمیدم. چرا آدم های داخل ایران، اونایی که یه روز دوستمون بودن یا بعضی هاشون هنوزم ادعاشون می شه که دوستمون هستن، فکر می کنن ما اینجا، این ور دنیا مُردیم؟! یه جوری برخورد می کنن که ماها که رفتیم، دیگه رفتیم و وجود نداریم. اگرم ما دلمون بپوسه و زنگ بزنیم، می گن وای که نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود! و من این سوال هنوزم برام باقیه که چرا اونا یه بار زنگ نمی زنن؟ یعنی انقدر گدان که نمی تونن سالی دو بار این گوشی تلفن رو بردارن یه زنگ به این ور دنیا بزنن؟ یعنی نمی تونن سالی دو بار دو جلد کتاب یا یه دونه سی دی بفرستن؟!
ما که این سر دنیا هر روز از صبح تا شب داریم برای زندگی جدیدمون آجر رو آجر می ذاریم و با مشکلات دست و پنجه نرم می کنیم بی دوست، خوب دلمون به همین چیزای دوستای قدیمی و هم دل و همزبونمون خوش نباشه، پس به چی خوش باشه آخه؟ ما که هنوز هستیم، چطور می تونن فراموشمون کنن؟!
ما که این سر دنیا هر روز از صبح تا شب داریم برای زندگی جدیدمون آجر رو آجر می ذاریم و با مشکلات دست و پنجه نرم می کنیم بی دوست، خوب دلمون به همین چیزای دوستای قدیمی و هم دل و همزبونمون خوش نباشه، پس به چی خوش باشه آخه؟ ما که هنوز هستیم، چطور می تونن فراموشمون کنن؟!
۷ نظر:
آره می بینی! تو فیس بوک زیر عکسهات یه کامنتهایی میذارن که آدم دلش کباب میشه ولی به خودشون زحمت نمیدن یکربع تو اسکایپ باهات صحبت کنن چه برسه که بخوای زنگ هم بزنن.
البته وقتی برای خانواده ات دیگه کمرنگ شدی چه توقعی از دوست میشه داشت
مساله گدایی اونها نیست. مساله اینه که کسی که رفت، رفت، مرده و زنده ی litterally اش هم مهم نیست. مهم اینه که نیستی، و کسی وقت و عمرش رو خرج چیزی یا کسی که نیست نمی کنه. منطقی و طبیعی هم هست. منم ارتباطم با بیشتر دوستام قطع شد. به همین طریقی که تو می گی، حتی فامیل هام، و واقعا نم یتونم خرده ای هم بهشون بگیرم. این ماییم که ترک کردیم، و رفتیم. این ماییم که اونا رو ول کردیم و تنها گذاشتیم. و فکر می کنم طبیعیه که خودمون تنها بمونیم. یعنی منطقا انتظار دیگه ای نمی شه داشت.
منم دقیقا همین سوال رو از دوستان عزیزم در تهران دارم! والا! ما زنده ایم!
نگذار این حقیقت تلخ از یاد برود برود از دل هر آنکه از دیده رود دخترجان...ما فراموش شدگانیم
انتظار داشتن از آدم ها بزرگترین اشتباهیه که میشه مرتکب شد .مُسَکِنش هم اینه که از خودمون بپرسیم ما برای اونها چیکار میکنیم ؟ سی دی و مجله می فرستیم ؟ پس باید دوستشون داشت برای لحظه هایی که با هم بودیم و ازشون ب نیکی یاد کرد تا اذیت نشیم.
آخ گفتی !!!!!!
مرجان جون خودت میدونی کسی که مییاد این ور آب، به خصوص اوایلِ کار با کلی مشکلات مالی طرفه، ممکنه احساس تنهایی کنه، پشتش خالی باشه، همون یه دست خط، همون یه کتاب، نمیدونی که چقدر آدمو خوشحال میکنه. هنمون دست خطی که مینویسه: برای دوست عزیزم که دور از خونه است. من وسعم نمیرسه برای خودم یه کتاب یا مجله بخرم معلومه که برای اونا هم نمیتونم بفرستم. با توجه به این که اینجا کتاب و مجله، قیمتش ۱۰ برابر ایرانه. من در حدِ وسعِ خودم، برای دوستام کارت و هدیه تولد و نامه فرستادم، من دلم میخد که احساس کنم اونا منو فراموش نکردن، انتظار ندارم که حتما برام چیزی بفرستن، این یه مثالِ ، ولی مسلمه که خوشحال میشم اگر این کارو بکنن.
ارسال یک نظر