یکشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۹

بابا اومده

چی‌ چی‌ آورده؟ پسته و بادوم، توت و لواشک. بخور و بیا.
مال خودمه، به هیچ کَسَم
نمی‌‌دم.

چقدر به وجودش احتیاج داشتم...





یک هفته گذشته،
شب به خیر می‌‌گه‌، داداشم پتو رو می‌‌کشه روش. می‌‌گه‌ پسرم ایشالا خدا کمکت کنه، همهٔ کار‌هات درست بش، می‌‌رم جلو می‌‌بوسمش، سرمو نوازش می‌‌کنه، می‌‌بوستم، می‌‌گه‌ ته تاقاری من، دختر من، تو چشمام پر اشک می‌‌شه، می‌‌یام بیرون، هنوز نرفته، دلم براش تنگ می‌‌شه، تو دلم می‌‌لرزه، می‌‌ترسم، نکنه یه وقت دیگه نباشه، دلم می‌‌خواد محکم بگیرمش که جایی‌ نتونه بره، می‌‌ترسم که یه روز دیگه نباشه...
 

۳ نظر:

رامین آلمان گفت...

چشمت روشن مریخی،
کادوها همه مبارکت و نوش جونت. امیدوارم بهتون خوش بگذره

لی لی گفت...

اولین پیامت رو گرفتم مریخی جان. اومدم این جا و بهت گفتم که خیلی خیلی لطف می کنی اگر به من کمک کنی و آدرس دکتر مهربون رو به من بدی. فکر کنم کامنتم نیومده نه؟ خیلی ازت ممنون می شم اگر آدرس رو به من بدی عزیزم. چون خیلی الان بهش نیاز دارم. :*

رامین آلمان گفت...

سه هفته بعد؛
قدر این لحظات رو حتما خوب میدونی.
بهتون خوش بگذره مریخی دوست خوبم.


این لحظات رو من بیش از 10 ساله که منتظرشم عملی بشه. اما.......