حدود یک ماه پیش, همون تو اوج کارها و کلاسهام, مطلبی رو توی یه مجله روانشناسی خوندم در مورد کابوس دیدن. نوشته بود که اگر کابوسی رو مدام می بینید که اذیتتون می کنه, توی بیداری بهش فکر کنین و یه پایان جدید و خوش براش در نظر بگیرین. فکر کردم چه جالب! اما چون خیلی کابوس نمی بینم, خیلی بهش فکر نکردم. اصلا نمی دونم مطلب رو کامل خوندم یا نه, اما دیگه هرچی می گردم پیداش نمی کنم!
دیشب گویا خواب بد دیده بودم, خواب رو یادم نمی یاد خیلی. اما انگار یه درگیری ای بین من و مادرم بود. جالب اینجا بود که توی خواب فکر کردم که دلم نمی خواد این پایانِ کابوسم باشه! پایانش رو عوض کردم و وقتی خیالم راحت شد که آخر قصه خوبه, با فکر و خیال راحت به خوابم ادامه دادم! و تمام مدت هم خواب بودم. یعنی بیدار که شدم, فَکَم به زمین چسبیده بود که چطور آگاهانه آخر خواب رو عوض کردم! یعنی تو روز روشن, جلویه جفت چشم خواب بین خودم, اونام این روزا که مخم هزارجا کار می کنه! اَاَاَاَاَاَاَ! همچین حرکتی ازش بعید بود!
دیشب گویا خواب بد دیده بودم, خواب رو یادم نمی یاد خیلی. اما انگار یه درگیری ای بین من و مادرم بود. جالب اینجا بود که توی خواب فکر کردم که دلم نمی خواد این پایانِ کابوسم باشه! پایانش رو عوض کردم و وقتی خیالم راحت شد که آخر قصه خوبه, با فکر و خیال راحت به خوابم ادامه دادم! و تمام مدت هم خواب بودم. یعنی بیدار که شدم, فَکَم به زمین چسبیده بود که چطور آگاهانه آخر خواب رو عوض کردم! یعنی تو روز روشن, جلویه جفت چشم خواب بین خودم, اونام این روزا که مخم هزارجا کار می کنه! اَاَاَاَاَاَاَ! همچین حرکتی ازش بعید بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر