ما که نمی تونیم مرتب تلفنی صحبت کنیم، قرار شد برات حرفامو بنویسم، کاشکی تو هم برام حرفاتو بنویسی، الان سه روزه که می خوام برات ایمیل بزنم وقت نمی کنم. وقتی آدم بی دوست باشه تو غربت دلش می خواد کسی باشه که ببینتش یا صداشو بشنوه، تو هم که بی دوستی تو دیارت. آدم تا یه دوست جدید پیدا کنه و باهاش جور بشه، تازه همزبونم نباشه، کلی حرف واسه زدن تو حلقومش گیر می کنه. شاید خیلی ساده نباشه نوشتن، وقتی که آدما به دید و بازدید و تلفن زدن عادت کردن. الان نصفه شبه، یا همون دم صبح دوشنبه ست، بی خوابی زده به سرم، امروز به شدت سردرد داشتم. بعضی روزایی که میگرن شدید دارم، یا شب خوابم نمی بره، یا بد می خوابم، فکر کنم اثر قرصاست. اول شروع کردم برات ایمیل زدن، بعد فکر کردم کپیش کنم بذارم اینجا که بیای یه سری به وبلاگم بزنی، خیلی وقته نخوندیش.
امروز هوا خیلی سرد بود، از این هوا سردا که پنجره رو باز می کنی، انگار در فریزرو باز کردی. کمی هم برف اومد. اینجا بیشتر وقتا برفش الکیه، بیشتر سرد بی خودیه. البته شهرستانای دیگه بیشتر برف می یاد. خوبه مثل تهران یه کپه برف بیاد، همه جا بشینه خیابونا سفید شه. اینجا همین یه چند تا دونه برف هم که از آسمون می افته، همه کوچه ها و خیابونارو نمک و شن می پاشن، یه گل و شُلِ بی ریختِ افتضاحی می شه که بیا و ببین. آدم دلش واسه اون کوچه های پر برف تهران که باعث می شه مدرسه ها تعطیل بشن و اتوبوسا و ماشینا همه جا نگه دارن تنگ می شه. دلم می خواد آدم برفی درست کنم. می دونی چیه هر جای کوه های آلپ که زندگی کنی، هواش همینقدر گند و بده و زمستوناش طولانی، فرقم نمی کنه که تو کدوم کشور باشی. تو کوهها بیشتر برف می یاد، تو شهر بیشتر سرده. شهر ما هم که به باداش معروفه، از بیخ و بن ریشه آدمو می کنه. دریغ از چند دقیقه دیدن خورشید تو آسمون خاکستری، روزای زمستون دارن سپری می شن و انگار تمومی ندارن. منم که درگیرم با بلاتکلیفی یا خوددرگیرییام.
راستی جات خالی امروز شعله زرد پختم بعداز مدتها، ظهرم خوراک لوبیا داشتیم. وای نمی دونی الان دیدم یه صدایی مثل برف پارو کردن داره می یاد، بلند شدم پنجره رو باز کردم، دیدم کلی برف نشسته بیرون، دو تا الافم دارن ٥ صبح پاررو می کنن که راهشون باز بشه. البته کلی هم که می گم شاید دو تا بند انگشت باشه. اما اینا کُلیین، تحمل ندران، فوری برفارو پارو می کنن. تا دو ساعت دیگه که همه مردم بیدار شان و بیان بیرون و ماشینا راه بیوفتن، کل برف آب شده و خیابونا پر گل و شُل و شن و نمکه.
برام یه کمی از خودت بنویس، از حال و هوات، از زندگیت. منم زودی جوابتو می دم که از حال و روز هم خبر داشته باشیم، اینجوری شاید این همه حرف سرِ دلمون نمونه. نوشتن خوبه، حرف زدن خوبه، دوست داشتن خوبه، تو دوست خوبی هستی بامرام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر