چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۱

حالِ این روزای من

حالِ این روزای من یه حالِ عجیبه. سرگردونم.
از نظرِ مالی وضعم خرابه و هنوز یه کار درست درمون پیدا نکردم. بدبختی اینه که یه جورایی توی دورِ باطل افتادم. اجازه کارم تا یه سقفیه که باهاش فقط می‌‌تونم اجاره خونه و بیمه‌ام رو بدم. کار‌های کوچک مثلِ بیبی سیتری هم که می‌‌شه بدونِ اجازه کار پیدا کرد گیرم نیومده مدتیه. مرتب صفحه‌های کار رو تو اینترنت نگاه می‌‌کنم، خب بعضی‌ کار‌ها هم شرایطش بهم نمی‌‌خوره. کلی‌ هم این مدت این ور اون ور درخواستِ کار دادم اما تا الان چیزی مثبت نبوده. درس و دانشگاه رو هم که کلا بی‌ خیال شدم. یه مدتی‌ از زندگی‌ عشقولانه و دو نفری لذت بردم، حالا که دوباره اوضاع مالیم به شدت بی‌ریخت شده، افتادم به بدو بدو. راستش از این وضع خیلی‌ خسته شدم، دلم می‌‌خواد اقامتم درست بشه، یه سر و سامونی بگیرم، خونه زندگی‌ و خونواده داشته باشم، یه کار ثابت. چند تا دوست. همین چیز‌های معمولی‌ زندگی‌. 
بعضی‌ روزها دیگه حتا حالِ دنبال کار گشتن رو هم ندارم، انگیزه مو از دست دادم. یا باید یه کاری پیدا کنم که دقیقا حقوقش همینقدر باشه، که الان می‌‌گیرم و خیلی‌ به وضعم کمک نمی‌‌کنه، یا باید کاری باشه که مرتبط با رشته‌ام باشه و درآمدش خیلی‌ زیاد باشه تا بتونم باهاش ویزای کار بگیرم. این حقوقی که الان می‌‌گیرم فقط تا ماهِ دیگه آست، تا اون موقع باید یه چیزی پیدا کنم.
۷-۸ ماه دیگه این دوستم که خونشو به من داده از سفر برمی‌ گرد و من باید دوباره اسباب کشی‌ کنم، اصلا حتا حالِ فکر کردن بهش رو هم ندارم.
الان که هوا گرم شده، عصرها گاهی که از توی خیابون ردو می‌‌شم و می‌‌بینم مردم دسته دسته توی رستوران و کافه دور هم نشستن و گپی می‌‌زنم، خیلی‌ دلم می‌‌خد که منم می‌‌تونستم مثلِ همینا برم بشینم و پامو بندازم رو پام و غذا بخورم، یا قهوه بخورم و گپی بزنم. خسته شدم بس که باید مدتها فکر کنم اینو بخرم؟ اونو بخورم؟ حالا برم فعلا جا یا نرم؟ آدم هرچی‌ سنش میره بالاتر، تحملِ اینجور شرایط براش سخت تر می‌‌شه.
دلم یه دوست می‌‌خواد، یه دوستی‌ که بتونیم باهم بخندیم، بریم گردش، خونه هم بریم، یا با هم کارهای دستی‌ برای فروش درست کنیم.
دلم می‌خواست پول داشتم، یه دوستِ خوبِ همراه هم داشتم، با هم می‌‌رفتیم سفر.
ساعت ۴ صبحه، خوابم نمی‌‌بره. داره به شدت بارون می‌‌یاد، از ساعت ۱۰-۱۱ شب شروع شده، انگار که سیل داره از آسمون می‌‌یاد. کلی‌ هم رعد و برق شد. روزای سختیه...

۷ نظر:

بانوی معبد سوخته گفت...

چه حس ِ مشابهی. کِی میشه همه چیز روبه راه بشه آخه؟

ناشناس گفت...

دختر مریخی خیلی برات نگرانم. دوست داشتم که کاری از دستم بر میومد و میتونستم کمکت کنم. من و همسرم هم چند ماه پیش مشکلات مالی زیادی برامون پیش اومد.ولی خدا رو شکر الان اوضاعمون بدک نیست. تو کشور غریب بی پولی خیلی سخته. از هیشکی نمیشه انتظار کمک داشت. ولی عزیزم قوی باش همه چی درست میشه. سعی کن روحیه ات رو از دست ندی و همش مثبت باش. نمیدونم چقدر به این چیزها اعتقاد داری ولی جملات تاکیدی زندگیتو عوض میکنه. چند نمونه اش رو برات میذارم. همش با خودت تکرار کن( مخصوصا سه تا جمله آخرو) و بهش اعتقاد داشته باش. مطمئنم که همه چی درست میشه.

جملات تاکیدی برای فراوانی:

-دست به هرکاری که میزنم موفق میشوم.

-به هرچه دست میزنم فراوانی وثروت برایم میاورد.

-کار من همیشه مثبت تلقی میشود.

-من به تواناییهایم احترم میگذارم و همیشه با حداکثر پتانسیل کار میکنم.

-درامد من پیوسته زیادتر میشود.

-همیشه برای همه نیازهایم پول کافی در دسترس دارم.

-پاداش همه کارهایی که میکنم به من برگردانده میشود


-اکنون از فراوانی آسمانها,وفور نعمت بی درنگ و بی کرانم را به سوی خود می کشانم .همه ی راهها گشوده اند و چاره ها بسیار . همه ی درها باز میشوند.

-هر آنچه حق الهی من باشدهم اکنون به صورت بهمن های فراوانی ,به یمن فیض و از راههای عالی به من میرسد.
-همه ی راهها گشوده اند وهمه ی درها باز شده اند تا آن خیروبرکت بی درنگ وبی پایان که خدا برایم میخواهد به نزدم بیاید.

اینها رو بنویس روی یک پست ایت و بچسبون یک جایی جلوی چشمت. و همش تکرار کن. اگه هم اعتقاد نداری خوب امتحانش که ضرری نداره و چیزی رو از دست نمیدی. شاید باور نکنی با این کار من هر چی رو که میخوام بدست میارم و تازگیها از همه جا به دستمون پول میرسه و واقعا همه راهها برامون باز میشه.
گود لاک عزیزم

بیتا گفت...

حس بدی نداشته باش خیلی ها آرزوی همین وضع الان تورو دارن.
اما درکل، خیلی حس مشترکی هست الان نوشته ات، فکر کنم خیلی ها می فهمن و درکش می کنن. حیف که تا جوونیم این جوریه!

MercedeAmeri گفت...

دوستای خوبم، پیغاماتون دلم رو گرم کرد

الا گفت...

دختر مریخی نازنین،
این نوشته ات بسیار قابل لمس بود. خیلی ها این تجربیات تو را در خارج از کشور داشته اند. آن را از سر گذرانده اند یا شاید هنوز که هنوزه با آن در گیرند.
وحشتناک ترین قسمت این تجربیات احساس تنهایی و نبود دوست یا یک ساپورت روحی است. لازم نیست که حتما کمکهای عینی وجود داشته باشد اما ساپورت روحی واقعا ضروری است.
ایکاش که محل زندگی ات را میگفتی در این صورت امکان تماس با کسانی که شاید برایت همصحبت یا دوستی در آینده بشوند بیشتر بود.
من میخواستم برایت ایمیل بفرستم راستش ترسیدم که اعتماد نکنی.
من در هلند زندگی میکنم و آدرس وب لوگ ترا از وب لوگ " گیس طلا" پیدا کردم. و از آن زمان وب لوگ ترا میخوانم. مواظب خودت باش و اگر دوست داشتی بگو که برایت ایمیل بفرستم تا بتوانیم بیشتر حرف بزنیم.

MercedeAmeri گفت...

الا جان ممنون از پیغامت، آره حق داری، ساپورتِ روحی خیلی‌ مهمه. حتما برام ایمیل بزن، خیلی‌ خوشحال می‌‌شم :)

anne گفت...

میگم اگه توی جزیره زندگی میکنی (منظورم یوکی هست) بگو می آییم رفیق میشیم همو می بینیم. جدی میگم البته می دونم که اعتماد کردن به صفحه مجازی سخته اما من هر بار نوشته هات رو می خونم دلم میخواد ببینمت و باهات حرف بزنم من حال تو رو می فهمم چرا که تا همیین چن وقت پیش حسم حس تنهایی و تنهایی و تنهایی بود.

مراقب خودت باش دختر جان