قسمت دوم امتحان رو برای کار دادم, بهم گفتن خوب بود اما بعد از یکی دو روز زنگ زدن و گفتن که یه خانم دیگه بوده که کمی بهتر از من بوده و اون رو برداشتن. یه کمی حالم گرفته شد اما گفتم عیبی نداره چون چند روزی حسابی درس خوندم و چیز یاد گرفتم و فعال بودم و به اطلاعاتم اضافه شد.
کلاس کامپوتره یک هفته است که شروع شده و افتضاحه! این همه پول می گیرن از ملت, بعد هر کس باید واسه خودش تنها بشینه هدفون بذاره تو گوشش, ویدئو نگاه کنه و از ٨:٣٠ صبح تا ١٢:٣٠ یاد بگیره! خب این کارو که تو خونه هم می شد انجام بدم! اما دیگه کارش نمی شه کرد چون هزینه کلاس رو اداره کار داده و من مجبورم که ٦ هفته ای دندون رو جیگر بگذارم و کلاس رو برم. روز اول که کلی شوکه شدم وقتی دیدم کلاس چطوریه, روز دوم امونم برید و کلافه شدم بس که این صدای یکنواخت توی هدفون رو گوش کردم, تازه هدفونش سوت هم می کشه تمام وقت. از روز سوم ولی تصمیم گرفتم که به موضوع یه جور دیگه نگاه کنم. گفتم حالا که شرایط اینجوریه, من فکر می کنم که هر روز یه وقت ثابت رو باید بذارم برای یاد گرفتن. برای خودم چایی و بیسکویت و آجیل و کتاب می برم, کمی دیرتر می رم و کمی زود تر می یام و به جاش از ٤٠ دقیقه زنگ تفریح استفاده نمی کنم. وسط کار چندین بار کتاب می خونم که خیلی آموزنده و هیجان انگیزه و خلاصه سعی می کنم از وقتم خوب استفاده کنم و فقط به مانیتور چشم ندوزم. الان دیگه اون حس بد روز دوم رو ندارم و خوشحالم که هدفی هست به زندگیم یه نظمی داده و باعث می شه هر روز سر ساعت از خونه خارج بشم و برای کارهای مربوط به خودم وقت بذارم.
کلاس کامپوتره یک هفته است که شروع شده و افتضاحه! این همه پول می گیرن از ملت, بعد هر کس باید واسه خودش تنها بشینه هدفون بذاره تو گوشش, ویدئو نگاه کنه و از ٨:٣٠ صبح تا ١٢:٣٠ یاد بگیره! خب این کارو که تو خونه هم می شد انجام بدم! اما دیگه کارش نمی شه کرد چون هزینه کلاس رو اداره کار داده و من مجبورم که ٦ هفته ای دندون رو جیگر بگذارم و کلاس رو برم. روز اول که کلی شوکه شدم وقتی دیدم کلاس چطوریه, روز دوم امونم برید و کلافه شدم بس که این صدای یکنواخت توی هدفون رو گوش کردم, تازه هدفونش سوت هم می کشه تمام وقت. از روز سوم ولی تصمیم گرفتم که به موضوع یه جور دیگه نگاه کنم. گفتم حالا که شرایط اینجوریه, من فکر می کنم که هر روز یه وقت ثابت رو باید بذارم برای یاد گرفتن. برای خودم چایی و بیسکویت و آجیل و کتاب می برم, کمی دیرتر می رم و کمی زود تر می یام و به جاش از ٤٠ دقیقه زنگ تفریح استفاده نمی کنم. وسط کار چندین بار کتاب می خونم که خیلی آموزنده و هیجان انگیزه و خلاصه سعی می کنم از وقتم خوب استفاده کنم و فقط به مانیتور چشم ندوزم. الان دیگه اون حس بد روز دوم رو ندارم و خوشحالم که هدفی هست به زندگیم یه نظمی داده و باعث می شه هر روز سر ساعت از خونه خارج بشم و برای کارهای مربوط به خودم وقت بذارم.