پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۸

بگذار پرواز کنم برم اون دور دورا...


این روزها توی برف که راه می‌‌رم، صدای خرت خرت برف‌ها زیر پام انگار من رو می بره به اون روزهای دور. صدای تو می‌‌پیچه تو گوشم که می‌‌خندی، صداتو می‌‌شنوم که صدام می‌‌کنی‌. با من توی برف‌ها بازی می‌‌کنی‌، دنبالم می‌‌کنی‌، آدم برفی می‌‌سازی.

از دبستان که تعطیل می‌‌شدم، سر ظهر با اون سرویس آبیه می‌‌اومدم خونه، برام اون سفر سفیده که چهارخونه بود و وسط هر خونش یه گُل داشت رو می‌‌انداختی توی آفتاب، سالاد شیرازی درست می‌‌کردی. لقمه‌های صبحانه بچگیم یادته؟ همون کوچولوها که روی هر کدومش یه دونه آلبالو بود. قاضی‌های پنیر و خیار.
اون روزا که من رو می‌‌بردی کلاس باله کتانه یادته؟ من همون لباس صورتی که دامن تور توری داشت می‌‌پوشیدم، عین فرشته‌ها می‌‌شدم، تو هم ساعت‌ها دم در می‌‌نشستی تا کلاسم تموم بشه.

لگن سفید پر از آب بچگیم یادته؟ سر ظهر‌های تابستون رو پشت بوم. چه کیفی می‌کردم با اون مایو آبیه که تو واسم دوخته بودی.
شب‌های سرد زمستونی یادته؟ رختخوابم رو اطو می‌‌کردی. لباس خوابم رو می‌‌گذاشتی‌ رو شوفاژ. یادته اون وقتی‌، همون موقع‌های جنگ و بمب باران، آبمون قطع می‌‌شد، یا آب گرم نداشتیم، تو توی کتری، آب جوش می‌‌آوردی، می‌‌آوردی توی حموم، می‌‌ریختی توی اون تشت آبیه، بعد کاسه کاسه آب می‌‌ریختی سرم تا من خودم رو بشورم. بخاری قهوه ای یه یادته؟ همون بخاری ارج، که زمستون‌ها روش شلغم می‌‌پختیم.
یادته عیدها تو شمال، با هم می‌رفتیم حموم نمره؟ تو منو تند تند می‌‌شستی که زودی لباس بپوشم، موهام رو خوش کنم، سرما نخورم. بعد خودت حموم می‌‌کردی. گوش ماهی‌‌هایی‌ که از توی ساحل جم می‌‌کردیم یادته؟


اصلاً دلم برات تنگ شده، حالا تو هی‌ بشنو و باور نکن. بازم هی‌ بپرس: دلت تنگ نشده برام؟ می‌‌دونی من عاشقتم اما معنی‌ عشق واسهٔ من با معنیش واسهٔ تو یه کمی‌ فرق داره. من می‌‌گم عشق اونه که آدم کسی‌ رو که دوست داره آزاد بگذاره، عین یه پرنده‌ که بتونه پرواز کنه. تو اگه نگذاری من تنهایی‌ پرواز کنم برم اون بالا بالا ها، چطور می‌تونم پرواز رو خوب یاد بگیرم؟ چطور می‌تونم یه روز به جوجه‌های خودم پرواز یاد بدم؟ تو فکر می کنی‌ عشق اینه که من و تو همیشه پیش هم باشیم. من از صبح تا شب به تو بگم دوستت دارم، تو از صبح تا شب به من بگی‌ دوستت دارم و اینکه تو همش من رو دوست داشته باشی‌ و واسهٔ خودت اصلاً زندگی‌ نکنی و اصلاً از زندگیت لذت نبری و همش چشم به راه بشینی‌ که من برگردم.

تو که به من یاد دادی چطوری ادویه هارو بریزم توی شیشه، چطوری ظرفها رو بشورم، چطوری بچینمشون توی ظرفشویی، تو که گفتی‌ گوشت هارو اینجوری و اونجوری بِبُر، اونجوری و اینجوری بذار توی فریزر، سبزی رو اینجوری خرد کن، لباس هارو اونطوری پهن کن، اینطوری اطو کن، مگه می‌شه به یادت نباشم، من که این کار هارو هر روز می‌کنم، پس تو هر روز با منی‌.

هنوز توی دنیا خیلی‌ چیزها هست که می‌خوام ببینم، خیلی‌ چیزها هست که می‌خوام یاد بگیرم. بگذار پرواز کنم برم اون دور دورا... هر کس توی این دنیا یه سرنوشتی داره، من اومدم دنبالش می‌خوام خیلی‌ بزرگ بشم، می‌خوام خیلی‌ یاد بگیرم. من همیشه دوست داشتم که تو رو شاد ببینم، ببینم که از زندگیت لذت می‌بری، ببینم که سرنوشت خودت رو داری. دیگه خودت رو قربونی نکن. یه کم زندگی‌ کن، قبل از اینکه دیر بشه. هنوز هم وقت هست...

الان که دارم این هارو برات می‌‌نویسم به آهنگهای ایرانی‌ فلکلر گوش می‌‌دم، همونایی که همیشه از وقتی‌ خیلی‌ کوچیک بودم توی خونه می‌‌خوندی، من همیشه عاشقشون بودم. همونایی که گاهی‌ نصفش رو یادت می‌‌رفت. یه روز که نمی‌‌خوندی، می‌گفتم برام بخون. تو هم زودی بارون بارونه یا گل سنگم رو می‌‌خوندی. همون شعر‌هایی‌ که گاهی‌ موقع خوندنشون، آروم آروم توی آشپزخونه اشک می‌‌ریختی و آه می‌‌کشیدی.

به این همه خطرت خوب که با هم داشتیم فکر کن، و به اون‌هایی‌ که حتا این خاطرات خوش رو نداشتن که الان بخوان به یاد بیارن...

الان صدات می‌‌یاد توی گوشم که با همهٔ این حرف‌ها باز هم برام می‌‌خونی نگو نگو نمی‌‌یام، نگو نگو نمی‌‌یام، امید رو پر دادن دیگه سخته برام...


هیچ نظری موجود نیست: